Monday, March 10, 2008

يهويي

پنج شنبه آخرين جلسه كلاس خانه يكي از دوستاي خوبمون كه اهل بوشهر هستند بوديم بعد از كلاس يك نهار خوشمزه برامون درست كرده بود كه بيا و ببين نهار را كه خورديم بحث به مسافرت و عيد و اين حرفها كشيده شد نفهميديم يكهو چي شد كه چشم باز كرديم ديديم اين دوست عزيزمون داره به همسرش زنگ ميزنه كه براي هممون بليط هواپيما تهيه كنه به همين راحتي اين همه آدم خودمون را خراب كرديم سرشون.از شانسمون براي هممون هم بليط بود جالبه كه ما خانمها همديگه را ميشناسيم ولي هيچ كدام از آقايان همديگه را نديدن تا به حال. ولي فكر كنم كه مسافرت پرخاطره اي باشه وبه هممون خوش بگذره. من تا حالا بوشهر نرفتم خيلي دلم ميخواست يك روزي حتما برم.خلاصه از اين دوست عزيزمون هم ممنونيم كه حاضر شده مارو تحمل كنه

2 comments:

Anonymous said...

See Here or Here

Anonymous said...

فکر کنم اون دوستتون احتیاجی نداره کسی رو تحمل کنه چون با رفتن این همه دوست عزیز پیشش حتما حسابی خوش به حالش می شه.نگران آقایون هم نباش اگه بیشتر از ما بهشون خوش نگذشت کمتر نمی گذره!!
یک مامان