Sunday, April 30, 2006

شهر آشوب

متاسفانه ما در ايران كمتر واقعيات را ميشنويم ومعمولا آنچه از گذشتگان ميشنويم بنا به حسادتها ،شايعات وبرداشتهاي غلط آدمها با واقعيت يكسان نيست كه جاي تاسف دارد. من كتابهاي شعر فروغ فرخزاد را خوانده بودم وچيزي كه از ايشان از اطراف شنيده بودم هيچ وقت چيز خوبي نبود ومتاسفانه در جامعه ما همه از ايشان به بدي ياد ميكردند كه اين زن چنين وچنان بوده . چندي پيش كتلب شهر آشوب كه داستان زندگي اين شاعر بزرگ است را شروع به خواندن كردم كه بالاخره تمام شد. واقعا تحت تاثير قرار گرفتم . فروغ در سال 1313 در خانواده ديكتاتور كه پدرش سرهنگ بود متولد شد. از آنجايي كه روح شجاعت در او وجود داشت هرگز زير بار ظلم وستم زورگويي پدرش وحتي شوهرش شانه خم نكرد وهميشه طبق خواسته دلش زندگي كرد. او در 18 سالگي عاشق شد وبا مخالفت پدرش ازدواج كرد ولي ازدواج با عشقش هم راضيش نكرد وهمچنان به دنبال خواسته اصلي دلش كه همان شاعري بود رفت و روزبه روز مشتاقتر هم ميشد هر چند كه شوهرش هم از شعر گفتن او دل خوشي نداشت وحتي فكر كرد كه شايد با بچه دار شدن فروغ دست از شعر وشاعري بردارد لذا صاحب پسري شدند ، ولي فروغ همچنان تشنه شعر گفتن بود ونميتوانست گفته هاي درونيش را قايم كند تا اينكه بالاخره از شوهرش وتنها بچه اش جدا شد وقبول كرد تا رنج سوختن از غم دوري فرزندش را تحمل كند تا به خواسته دلش برسد، وچه سختيهايي كه در اين راه تحمل كردو هيچ نگفت وادامه داد ولي متاسفانه پشت او فقط حرفهاي بيهوده زدند وآزارش دادند. تا اينكه بالاخره در سن 35 سالگي بر اثر تصادف فوت كرد. او چندين فيلم ساخت وحتي جايزه بهترين فيلم مستند را گرفت ،مدتي بين جذاميان زندگي كرد تا درد آنها را درك كند وحتي بچه اي از آنها را به عنوان پسر خوانده اش قبول كرد تا شايد بتواند گوشه اي از احساسات مادري خود را به او نشان دهد. واقعا كتاب جالبي بود ،حالا كه شعرهاي اورا مي خوانم تمام حس وحال اورا هنگامي كه شعر ميگفته درك ميكنم. فروغ آن دخترك زيرك وبازيگوش فروغ آن نوجوان سبكبار وفارغ فارغ از هر قيدي كه اورا از آنچه حق خود ميدانست دور ميكرد فروغ، آن زن،زني كه فرياد زنان بود...و مادر شد وآنقدر گفت ونوشت تا ذهن خودرا با قلم بر سپيدي كاغذ گسترد وبازهم سبكبارو فارغ، اما بزرگتر... او هنوز همان دخترك بازيگوش بود تنها با اين تفاوت كه تا آن روز چشمهاي اطرافيان را گرد از تعجب ميكرد و امروز چشمان تمامي آدمها را آدمهاي اين شهر ...كه او به آشوبشان كشيد همه را در هم ريخت ... همه را با ذهنيت و ديدگاهشان ودر آخر به ياد يكي از حرفهاي فروغ: اگر عشق ، عشق باشد ، زمان حرف احمقانه ايست.

Sunday, April 23, 2006

تعرض

امروز من خيلي احساس بدي دارم. ازدست بعضي آدمها نميدونم بايد توي اين دنيا چه كار كرد؟ بعضي از افراد به خودشان اجازه مي دهند كه هر كاري كه دوست دارند بكنندو به خصوصيترين مسائل زنگي آدم كار داشته باشند واقعا حق تعرض آدمها تا چه حدي است؟ كسي ميدونه؟ من هيچ وقت قصد اذيت كردن يا فريب دادن كسي را نداشتم و ندارم ولي نميدونم چرا هميشه بايد اتفاقاتي بيافتد كه باعث آزارو اذيت من بشه. ولي واقعا چرا؟ شايد من بايد خودم كاري بكنم كه اذيت نشم چون آدمها كه نميگذارند. ميدونيد بعضي از كارهايي كه ما در ايران انجام ميديم اگر همان كارها را در خارج از ايران انجام بدهيم مجازات ميشيم ؟!ولي متاسفانه اينجا كسي كاري به كارمون نداره وچه خوبه كه همه جاي دنيا قانونهاي عادلانه و يكساني داشته باشند، تا هر كسي اجازه انجام هر كاري را به خودش ندهد فكر كنم خيلي سربسته حرف زدم نه؟

Wednesday, April 12, 2006

پول پر دردسر

و اين هم عاقبت ازدواج جوانان ايران كه تنها گل آنها تازه وجوان مانده آنهم در صورتيكه آلودگي هوا اجازه بدهد داستان وام ازدواج هم در جامعه ما بيشتر شبيه كاريكاتور شده است شايد بتوان وامهاي ازدواج را بيشتر مسكني مقطعي دانست تا علاج معضل كمبود نقدينگي در چرخش امروز احساس عجيبي دارم. تهران خلوت تر از هميشست، هوا ابريه، نسيمي مياد، صحبت از اخراج وتعديل نيرو، تورم زياد، ...همه اينها نشانه چيه؟ اين آدمها تمام اين مدت كوتاه عمر آنقدر مي دوند تا آخر به كجا برسند؟ اين دنيا انقدر بيرحمه كه اونهايي هميشه زورشون بيشتره ضعيفان را به راحتي له ميكنند و از روشون رد ميشن پس عدالت را كجا بايد پيدا كرد؟

Monday, April 10, 2006

لذت بردن از يك فنجان چاي خوب

شما كاملا بايد در حال حضور داشته باشيد، بيدار باشيد تا بتوانيد از چاي لذت ببريد. تنها در هوشياري نسبت به زمان حال است كه دستان شما ميتوانند گرماي دلپذير فنجان را حس كنند. تنها در حال است كه مي توانيد عطر چاي را ببوييد، طعمش را بچشيد واز لطافتش لذت ببريد. وقتي عميقا در فكر گذشته هستيد ويا نگران آينده، از تجربه لذت بردن از يك فنجان چاي هيچ چيز دستگيرتان نميشود. چشمتان را به فنجان مي دوزيد و چاي تلف مي شود "Tich Nhat Hanh زندگي نيز همينطور است، اگر كاملا در حال حضور نداشته باشيد، پراكنده ميشويد وزندگي مي گذرد. اينگونه است كه احساس، عطر، ظرافت وزيبايي زندگي را از دست مي دهيد. انگار كه زندگي دارد به سرعت در پشت سر شما جريان مي يابد. گذشته تمام شده است از آن بياموزيد وبگذاريد برود. آينده هنوز نرسيده است. براي آن برنامه ريزي كنيد، اما بيهوده نگران آن نباشيد. نگراني بي فايده است. وقتي دست از فرورفتن در گذشته وآنچه رخ داده است برداشتيد ونگراني درباره آنچه ممكن است هرگز اتفاق نيفتد را نيز كنار گذاشتيد، آن موقع در لحظه حال خواهيد بود.
آن موقع است كه تجربه لذت از زندگي را آغاز خواهيد كرد

Wednesday, April 05, 2006

در 7 سالگي فرزند ودر علائم بلوغ فرمايند

امروز هواي تهران برعكس ديروز و پريروز گرم شد ه وكمي هم آلوده گفتم تا ميتونيم بايد از اين هوا استفاده كنيم.ولي چه كم بود من اين شعري را كه مينويسم امروز جايي خوندم به نظرم جالب آمد.(از آقاي زورويي
وارد 7 شد حسام الدين
در همين روز 8 فروردين نيمه مردي ، علي العجاله شده پسر بنده 7 ساله شده هركه ديدش ز دوست يا فاميل در همين چند روزه تعطيل گفت :به به،چه قد و بالايي چه سري،چه سري،چه دمي،عجب پايي عاقبت گرگ زاده ،گرگ شده چقدر بچه ات بزرگ شده موقع زن گرفتنش شده است گر نجنبي يكي زنش شده است فكر زن باش و از همين حالا نم نمك آستين بزن بالا...... الغرض،در خصوص بچه و زن هر كسي تكه اي پراند به من زين سخنها،زكودكي، بنده ميشدم شرمگين و شرمنده هي عرق مينشست بر كمرم خاصه بر پيش مادر و پدرم پس براي پسر،شدم در شك: نكند شرمگين شود طفلك از قضا،محفلي خصوصي شد باز هم صحبت از عروسي شد دقتي ويژه در پسر كردم زير چشمي به او نظر كردم ديدم از فرط شرم و حجب و حيا يك وجب،نيش طفلكي شد وا! دفعتتا،مثل آفتاب از شرق چشمش از ذكر نام زن زد برق گوييا كشتيش به گل مانده سالها،آرزو به دل مانده يا كه پنداري آن كه مضمون گفت وصف ليلي براي مجنون گفت ديدم اين طفل ضاهرا نوچه ميچكد آبش از لب و لوچه در همين سن،براي زن داري مي زند بال بال،انگاري نه كه اصلا بدش نمي آيد بلكه اظهار شوق فرمايد الغرض،كودكم جوان شده است دوره آخرالزمان شده است

Tuesday, April 04, 2006

Bahar zendegi

Dirooz man ye matni neveshtam vali moteasefane ba in systeme internete Iran movagh be postesh nashodam. Sohbat az Baharo ghashangiash bood.Az dirooz ke kar dobare dar sale jadid shoro shode kheili khoobe man karamo kheili doost daram,vali moteasefane az dirooz ta hala ke natoonestam ye kare dorosto hesabi anjam bedam az bas ke in hava va in bahar ghashange.Tamame derakhta bargaye noshoon dar oomade va tamame gonjishka mikhoonan vali heif ke ma nemifahmim chi migan:( haraz chandgahi name barooni mizaneo nasime khonaki miad.Be nazare shoma aya ba in tafasir doroste adam kar kone?! ;) Man motaghedam tamame farvardin bayad tatil bashe ta adama beran faghat gardesh. Kholase inke ma bayad ta mitoonim az in nematha va az in bahare ziba estefade konimo lezatesho bebarim.