Wednesday, September 23, 2009

حق يا نحق؟

يه چند روزي با چندتا از دوستامون رفته بوديم كلاردشت.هوا كه خيلي عالي بود هم خيلي خنك بود و هوا مه گرفته همونجور كه من دوست دارم.همه چيز خيلي خوب بود يك روز هم رفتيم نمك آبرود سوار سورتمه برقي شديم تجربه جالبي بود توي جنگل لابلاي درختها سر ميخورديم ميومديم پايين ما 10 نفر بوديم خوب 4 روز اونجا بوديم همه غذاهارم خودمون درست ميكرديم دو وعده كه كباب داشتيم مردها درست ميكردند ولي بقيه وعده ها را من درس كردم چون آشپزي را خيلي دوست دارم و اصلا هم از اين قضيه ناراحت نيستم چون خودم مسئوليتش را به عهده گرفتم ولي چيزي كه من را ناراحت ميكرد مدام اين بود كه همه كار نميكردند و ظرف شستن و جمع كردن و آماده كردن سفره تميز كردن ويلا و.... را بايد بقيه انجام ميدادند ولي اين مربوط به همه نميشد و بعضي اوقات من مجبور ميشدم كارهاي ديگه اي هم انجام بدم كه اصلا دلم نميخواست ولي مجبور بودم.اين مسئله باعث شده بود كه من از دست دوستام ناراحت بشو و احساس اجحاف بهم دست بده.وطوري بشه كه اونجوري كه بتايد از سفرم لذت نبرم حالا نميدونم اين تقصير خودمه يعني سخت ميگيرم يا اينكه حق با منه؟

Tuesday, September 08, 2009

پاييز

دوباره داره بوي پاييز مياد و من خيلي خيلي خوشحالم وقتي هوا ابريه و نسيم خنك پاييزي مياد انگار روحم تازه ميشه وانرژي هر كاري را دارم حس دوست داشتنم بيشتر ميشه و زندگيمو با تمام وجودم بيشتر وبيشتر دوست دارم.