Monday, December 21, 2009

شب یلدا

بازم یک شب یلدای دیگه اومد.یادمه پارسال منو و شوشو جان اولین شب یلدامونو دوتایی جشن گرفتیم ولی امسال پیش بابا اینها هستیم.شرکت هم یک حال اساسی بهمون داده گفته میتونیم ساعت3 بریم فردا هم ساعت 9 بیایم سرکار.همین کار کوچک کلی روحیه بهمون داد دستشون درد نکنه البته مثل هر سال که آجیل و هندوانه بهمون میدن
امسال هم دادن ولی خوشگل تر.اینم عکساشه
نوشته روی کارت هم به دست خط مدیر عاملمونه.
فکر که میکنم میبینم چقدر این سنتهای قدیمیمون قشنگن و چه خوبه که ما بتونیم حفظشون کنیم
یلدای همتون خوش ومبارک

Saturday, December 12, 2009

آنفلانزاي خوكي يا غير خوكي؟

خدا نصيب گرگ بيابون نكنه اين ويروسهاي جديد رو.3روز مريض شدم البته كم و بيش هنوز هم هستم خيلي بد بود با چندتا عطسه شروع شد و بدن درد و گلو درد و تب .گلو دردي كه نميتونستم آب دهنم را قورت بدم.حتي جون نداشتم چيزي بخورم.
ياد اون روزايي كه خانه پدر مادر بوديم راحت مي خوابيدم مامان برام سوپ درست ميكرد آب پرتغال و ليمو ترش ميگرفت ناز مو ميكشيد بخيراي روزگار. شوخي بود خداييش همسر گرامي هم موارد را رعايت ميكنند.ديگه امروز صبح مجبور شدم بيام سركار اميدوارم بدتر نشم.

Tuesday, November 24, 2009

رادیو بین المللی موسیقی به منظور کشف بهترین صدای جهان در یک نظرسنجی نام 50 صدای برتر جهان را در لیست خودش قرار داده است در این لیست نام استاد شجریان نیزهست اگه دوست داشتين با رفتن به این سایت به استاد شجریان رای بدهید باید توجه داشته باشید که در دوره اول رای گیری می‌بایست به 5 صدای ممتاز رای دهید . http://www.npr.org/templates/story/story.php?storyId=114013402

Sunday, November 22, 2009

شروع

از ديشب رژيم و از فردا ورزش شروع ميشه.ديشب موقع رفتن خونه كاهو و گوجه و خيار وليموترش و مقداري گريپ فروت خريديم و رفتيم.قرار شد از اين به بعد شبها به هيچ جه برنج نخوريم وحجم غذامون را هم بياريم پايين با ورزش تا ببينيم افاقه ميكنه يا نه

Tuesday, November 17, 2009

تولدي ديگر

ديشب تولد شوشوي عزيز بود تصميم گرفته بوديم از قبل كه شام بريم يك رستوران خوب .از يكي از دوستام پرسيدم رستوران لمون را بهم پيشنهاد داد از آنجايكه بايد رزرو ميكرديم و دوستم هم شمارشو نداشت زود رفتيم كه شايد بگذارند بشينيم ساعت 8 اونجا بوديم محلش توي محوطه ساختمانهاي سامان خيابان شيراز بود.محوطه خيلي زيبايي داشت خود ساختمان رستوران هم خيلي خوشگل بود دو طبقه بود كه بالاش تراسش بود كه توي هواي سرد ميپوشوننش.گارسونها بسيار مودب و خوش برخورد بودند معلوم بود آموزش ديده هستند جريان با منوي انواع نوشيدني كه از روي اسماشون نميتونستي متوجه بشي چي توشونه شروع شدكه آمد برامون توضيح داد ما هم انتخاب كرديم و راضي بوديم بعد منوي پيش غذا و غدا را آورد كه اون هم مثل قبلي بود ما سالاد سزار و كالاماري كه همون هشت پاي سوخاري بود را انتخاب كرديم و خيلي راضي بوديم براي غذاهم فيله مينيون و فاهيتا را انتخاب كرديم كه اونها هم خيلي خوب بودند.در اخر منوي دسر را آوردند كه متاسفانه ما ديگه جا نداشتيم.
ما قبلا رستوران زياد رفتيم ولي تا حالا نشده بود كه از همه چيز رستوران خوشمون بياد و راضي باشيم.خودمونيما چه تبليغي براش كردم.
خلاصه كه هم هچيز عالي بود من كه مشتري شدم .شب خيلي خوبي بود

Saturday, November 07, 2009

امروز روز اول هفته انقدر غرم مياد كه نگو نميدونم چرا .يعني اصلا دليل خاصي نداره فقط غر دارم چكار كنم خوب؟حتي حوصله خودمم ندارم نميخوام ناشكري كنما خداروشكر همه چيز خوبه فقط من روي مود نيستم.تازه اين بافتني هم اعصابمو خورد كرده از روي يك مدل دارم ميبافم كه درست معلوم نيست چكار كرده جلوشو بافتم يك كم از پشتش را هم شروع كردم حالا فكر ميكنم كه اشتباه بافتم. كلي فكرمو مشغول كرده هم نميخوام بشكافم هم نميتونم اينجوري ادامه بدم يعني كلا ول معطله نميدونم چي كنم.قاطي وپاتي

Sunday, November 01, 2009

گيلان

شمال خوب بود رفتيم انزلي دهكده ساحلي.شهرك خوبي بود بزرگ و خلوت هوا هم كه عالي بود ابري و خنك با شبنم هايي كه تو هوا آدم را قلقلك مدادند.خداييش گيلان به نظر من خيلي قشنگتر و دلچسب تر از مازندرانه روز دوم به پيشنهادانجانب قرار شد بريم قلعه رودخان بعد هم ماسوله البته ماسوله را تقريبا هممون يكبار رفته بوديم ولي هيچكس از قلعه رودخان چيزي نميدونست من فقط يادمه دانشگاه يه چيزهايي خونده بودم و تو اينترنت هم عكساشو ديده بودم.جادش كه خيلي قشنگ بود تا جايي كه شد رفتيم بالا و ماشين را پارك كرديم وارد جنگلي شديم كه يك راه سنگي بدون پايان داشت پرسيديم گفتند 1ساعتي رفت و برگشت تو راهيد خلاصه راه افتاديم به سمت بالا بدون هيچ تجهيزاتي چشمتون روز بد نبينه كه هم ليز بود هم شيب داشت هم خدا خيرشون بده 2000 تا پله رفتيم بالا باورتون نميشه كه توي اون سرما ما چجوري عرق ميريختيم و به خودمون فحش ميداديم تازه چقدر هم من قر شنيدم. كلا الان كه فكر ميكنم خيلي خوشگل بود مناظري را ديديم كه تا حالا نديده بوديم ولي خوب يك كاري را كرديم كه هركسي نميكنه.البته از حق نگذريم درست بهمون گفتن 1 ساعت راهه!!!چون ما 30/11 راه افتاديم 4 رسيديم پايين.
روز بعدش رفتيم مرداب و كنار دريا
جاي همگي خالي

Sunday, October 25, 2009

امروز مهمان دارم البته كارهامو تقريبا كردم.ولي خيلي خستهام و خوابم مياد.خدا به خير كنه.
فردا ميخوام برم حسن آباد كاموا بخرم يك مدل پيدا كردم ميخوام زود ببافمش .من عاشق پاييز و زمستانم با بافتني
پس فردا قراره بريم شمال اينم خوبه يعني فكر ميكنم استراحت خوبيه اگه بشه بيشتر بافتنيمو اونجا انجام بدم خيلي خوب ميشه.
فعلاكه مثل قبل همه چيز خوبه خداروشكر.

Sunday, October 18, 2009

بالاخره تصميم خودم را بعداز مدتها گرفتم و استعفامو نوشتم دادم به مديرم .ازم توضيح خواست منم دلايلم را گفتم ايشان هم گفتند من نميتونم كسي را مجبور به موندن بكنم اگه واقعا تصميمتو گرفتي باشه ميفرستم براي جناب مديرعامل
خلاصه بعد از يك هفته مدير عامل منو صدا كرد اتاقش. روي همه مواردي كه من نوشته بودم يك ربعي صحبت كرد و هرچي كه من ميگفتم يك چيزي ميگفت.آخرش هم گفت من نميگذارم بري وهر كي هم ازت پرسيد بگو من نگذاشتم
خلاصه نشد كه نشد مثل اينكه ناف منو با اين شركت بريدن تا ببينيم خدا چي مي خواهد.

Wednesday, September 23, 2009

حق يا نحق؟

يه چند روزي با چندتا از دوستامون رفته بوديم كلاردشت.هوا كه خيلي عالي بود هم خيلي خنك بود و هوا مه گرفته همونجور كه من دوست دارم.همه چيز خيلي خوب بود يك روز هم رفتيم نمك آبرود سوار سورتمه برقي شديم تجربه جالبي بود توي جنگل لابلاي درختها سر ميخورديم ميومديم پايين ما 10 نفر بوديم خوب 4 روز اونجا بوديم همه غذاهارم خودمون درست ميكرديم دو وعده كه كباب داشتيم مردها درست ميكردند ولي بقيه وعده ها را من درس كردم چون آشپزي را خيلي دوست دارم و اصلا هم از اين قضيه ناراحت نيستم چون خودم مسئوليتش را به عهده گرفتم ولي چيزي كه من را ناراحت ميكرد مدام اين بود كه همه كار نميكردند و ظرف شستن و جمع كردن و آماده كردن سفره تميز كردن ويلا و.... را بايد بقيه انجام ميدادند ولي اين مربوط به همه نميشد و بعضي اوقات من مجبور ميشدم كارهاي ديگه اي هم انجام بدم كه اصلا دلم نميخواست ولي مجبور بودم.اين مسئله باعث شده بود كه من از دست دوستام ناراحت بشو و احساس اجحاف بهم دست بده.وطوري بشه كه اونجوري كه بتايد از سفرم لذت نبرم حالا نميدونم اين تقصير خودمه يعني سخت ميگيرم يا اينكه حق با منه؟

Tuesday, September 08, 2009

پاييز

دوباره داره بوي پاييز مياد و من خيلي خيلي خوشحالم وقتي هوا ابريه و نسيم خنك پاييزي مياد انگار روحم تازه ميشه وانرژي هر كاري را دارم حس دوست داشتنم بيشتر ميشه و زندگيمو با تمام وجودم بيشتر وبيشتر دوست دارم.

Tuesday, July 21, 2009

تعطيلات تابستاني

مدتيه ديگه نمينويسم اينجا البته نه به اين معني كه به اينجا سرنزنم نه چون هر روز ميام و صفحات ديگران را ميخونم ولي تقريبا 90 درصد اونها راجع به شرايط موجود مينويسن براي همين شايد ديگه حرفي ندارم كه بگم و شايدم خجالت ميكشم راجع به چيزاي ديگه بنويسم وقتي همه همراهند.
خلاصش كه 17 روزي تعطيلات تابستاني داشتيم .5روز رفتيم دبي خوب بود كمي استراحت و خريد كرديم بقيش خانه بودم مشغول درست كردن يك پازل بسيار سخت كه حسابي سرم را گرم كرد نتيجه اي كه بعد از اين تعطيلات گرفتم اين بود كه من بلد نيستم بشينم تو خانه البته شايد اگه مجبور بشم يك فكري براي خودم بتونم بكنم.حتي تو خانه موندن هم بلدي ميخواد.

Saturday, May 30, 2009

كفش يا ماكت؟

امروز صبح يكي از همكارانم اومد و يك كفش كتاني سفيد پوشيده بود همه بهش گفتيم مبارك باشه.گفت خانمم از كيش برام آورده
رفت بيرون ظهر كه برگشت آمد تو اتاقمون روي كفششو نشان داد گفت: گرفت به زير در دستشويي پاره شد تقصير آقاي فلانيه با اون چشم شورش
خلاصه رفت و دو ساعت بعد برگشت گفت: دو ساعت پيشو يادتونه حالا ببينين كف كفشم هم درآمد

ما ديگه از خنده روده بر شده بوديم حالا واقعا به نظر شما تقصير چشم شور همكارمون بوده يا جنس بد كفش كه احتمالا هم چيني بوده؟

Saturday, May 23, 2009

اگر مي خواهيم بر ديگران تأثير بگذاريم يا آنها را با خود همراه كنيم بهتر استبا زبان، رويكرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار كنيم. هميشه نميتوانيم با اصول و چارچوب فكري خود ديگران را مديريت كنيم. بايد افكار و مقاصدخود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پيشينه آنان ترجمه كرد وبه آنها داد

Tuesday, April 28, 2009

nemikham

Cheghadr bade ke az yeki khoshet nayad vali har chandvaght yekbar davateton kone khonatonva to majbor beshi be khatere tarafet beri khonashon. Enghadr in roozha khastam ke hoseleye hichkaso nadaram hala ta asr ke bayad sare kar basham bad ham yerooz darmion clase varzesh seshmbeha ham clase TA roozaye dige ham ya mehmonim ya mehmon darim vaghean khastam har ki az door mibine mige vay khosh behaleton cheghadr gho mizani vali vaghean ziadesh ham aslan khoob nist. shayadam alan vaghean daram ghor mizanam chon ghoram miad.

Sunday, April 26, 2009

  • Dirooz belakhare bad az 2 sal raftam clase badansazi sabte nam kardam

  • Az vaghti karamo minevisam taghriban hamashon anjam mishan khodaroshokr

  • Vaghti hava mesle alan kami khonake va nam name baroon miad koli hese khoob va mosbat behem mide:)

Wednesday, April 22, 2009

توصيه هاي ثروتمندترين مرد جهان براي پولدار شدن

سخت كار كنيد
كار كردن سخت و زياد همواره با سود و مزايا همراه است اما صرفا صحبت كردن زياد چيزي به جز فقر به دنبال ندارد
دور از تنبلي
يك خرچنگ خواب زده را ،جريان آب دريا به راحتي با خود ميبرد
به درآمدهاي خوب فكر كنيد
هيچگاه منبع درآمد نداشته باشيد بلكه براي خود منابع درآمد داشته باشيد
درست خريد كنيد
اگر چيزي را كه نياز به آن نداريد بخريد طولي نميكشد كه هرانچه كه بدان نياز داريد را از زندگي خود خارج كرده و ميفروشيد
پس انداز
هيچگاه باقي مانده پولي را كه پس از خريد كردن در جيبتان ميماند پس انداز نكنيد بلكه آنچه را كه پس از پس انداز كردن مي ماند را خرج كنيد
دخل و خرج در زندگي
به معناي اين نيست كه اگر چترتان سوراخ دارد كفشي براي خود بخريد
نظارت بر دخل و خرج
هميشه از وضعيت مالي خود آگاه باشيد يك شكاف كوچك ميتواند كشتي به چه بزرگي را غرق كند
خطر كردن
هرگز عمق رودخانه را با هر دو پا امتحان نكنيد
سرمايه گذاري
هيچگاه تمام تخم مرغهايي را كه از آشيانه مرغ خانگي جمع ميكنيد در يك سبد قرار ندهيد

Tuesday, April 14, 2009

Zemestan dar bahar

Didane barf az posht panjere toye ye otaghe garm ba deli aram che keifi dare faghat heif ke.....

Wednesday, April 08, 2009

اپيزود ۲ : خيانت

چند سالي ميگذشت که دايره آبي قطعه گمشده خود را پبدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود ، يک دايره آبي کوچک با يک شيار کوچک

زمان ميگذشت و دايره آبي کوچک ، بزرگ مي شد. هر چقدر که دايره بزرگ تر ميشد شعاع آن هم بيشتر ميشد و مساحت شيار که ديگر اکنون تبديل به يک فضاي خالي شده بود نيز بيشتر

آنقدر اين فضاي خالي زياد شد و دايره ناراحت تر که ناچار براي کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت : پدر شما چرا جاي خالي نداريد ؟ پدر گفت : عزيزم جالي خالي نه ، قطعه گمشده . هر کسي در زندگي خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم ، مادرت قطعه گم شده ي من بود . با پيدا کردن او تکميل شدم . يک دايره کامل . پسر از همان روز جست و جوي قطعه ي گمشده خود را آغاز کرد . رفت و رفت تا به يک قطعه اي از دايره رسيد شعاع و زاويه آن را اندازه گرفت درست اندازه جاي خالي بود ولي مشکل آن بود که قطعه زرد بود

دايره باز هم رفت تا اينکه به يک مثلث رسيد که فضاي خالي خود را با قطعه هاي رنگارنگ کوچک پر کرده بود

دايره ديگر از جست و جو خسته شده بود تا اينکه به يک قطعه مربع گمشده رسيد ، به او گفت شما قطعه گمشده من را نديديد ؟ قطعه مربع گريه کرد و گفت : من هستم - ولي شما مربع هستيد و قطعه گمشده ي من قسمتي از دايره - من اول قطعه اي از دايره بودم يعني دقيقا بگويم قسمتي از شما و منتظرتان که يک مربع قرمز آمد . قطعه ي گمشده او مربع بود ولي من گول خوردم و خود را به زور داخل فضاي خالي او کردم ، به مرور زمان تغيير شکل دادم و به شکل فضاي خالي مربع در آمدم .ولي او قرمز بود و من آبي ، به هم نميخورديم . اکنون پشيمانم. من قطعه ي گمشده ي شما هستم

دايره که ديد قطعه گمشده خود را پيدا کرده سعي کرد او را در فضاي خالي خود جا دهد اما نشد ، بنا بر اين او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد . حرکت کردن با يک قطعه که سبب بد قواره شدن دايره شده بود خيلي سخت بود ولي دايره تمام اين سختيها را به جان خريده بود و با عشق حرکت ميکرد. رفت و رفت ولي ناگهان گودال را نديد و داخل آن افتاد و گير کرد . بخت به او رو کرده بود که قطعه ي گمشده اش قسمت بالاي او بود و گير نکرده بود . قطعه گمشده به او گفت : من را باز کن تا بروم و کمک بياورم

قطعه ي گمشده رفت و هيچ وقت برنگشت . دايره هم سالها آنقدر گريه کرد تا بيضي شد ( لاغر شد) . و توانست از گودال بيرون بيايد . دلش شور ميزد که نکند اتفاقي براي قطعه گم شده افتاده باشد . دنبال او به هر سو رفت . تا اينکه بالاخره او را پيدا کرد . کاش هيچ وقت او را پيدا نمي کرد

در بابر مشكلات مانند چه هستي؟

وقتي كارها خوب پيش نميروند چه چيزي دوست داريم؟
دوست داريم هويج باشيم ياتخم مرغ يا قهوه؟
سه ديگ آب را روي آتش بگذاريد.در ديگ اول مقداري هويج در ديگ دوم تعدادي تخم مرغ و در ديگ سوم مقداري قهوه بريزيد.بعد از 15دقيقه آنها را از ديگ خارج كنيد.هويج ها سخت بودند حالا نرم شدند،درون تخم مرغها نرم بود حالا سفت شده اند،،دانه قهوه ناپديد شده اما آب رنگ و بوي شگفت انگيز قهوه را دارد،حالا درباره ديگ ها فكر كنيد.آب جوشيده شبيه مشكلات زندگي است.رويدادها آنطوري كه ما ميخواهيم اتفاق نمي افتند،مردم آنگونه كه ما انتظار داريم رفتار نميكنند.ما خيلي سخت كار ميكنيم اما نتايج كمي بدست مي آوريم چه اتفاقي مي افتد وقتي با مشكلات
روبروميشويم؟
ميتوانيم شبيه هويج ها باشيم قوي و محكم برويم ولي نرم و ضعيف برگرديم.
ميتوانيم مثل تخم مرغ ها باشيم كارها را با قلبي مهربان وحساس شروع كنيم و با دروني سخت و بي احساس به اتمام برسانيم.
ميتوانيم مانند دانه هاي قهوه باشيم وقتي با مشكلات روبرو ميشويم ميتوانيم فرصت تازه اي بسازيم،چيزهاي جديدي ياد بگيريم،دانش ها، مهارتها وتواناييهاي جديدي در خود كشف كنيم و در تجربه بزرگ شويم.
جهان پيرامونمان را بهتر درك كنيم و براي موفقيت تلاش كنيم...و دوباره نلاش كنيم.ما بايد آنچه را كه انجام ميدهيم باور كنيم...تسليم نشويم و صبور باشيم و جلو رويم
برگرفته از مجله موفقيت "

Monday, March 16, 2009

ساندويچ زندگي خود رادرست كنيد

در كارخانه اي در يك منطقه تاسيساتي هنگامي كه زنگ ناهار به صدا درميآمد تمام كارگران در كنارهم غذا ميخوردند.يكي از كارگران همواره با ن.عي يكنواخت يتعجب آور بسته نهارش را باز ميكرد واعتراض كنان ميگفت: " اميدوارم كه ساندويچ كالباس نباشد.مناز كالباس متنفرم
او عادت داشت هر روز بدون استثنا از ساندويچ كالباس شكايت كند و اين كار را همواره بدون هيچ تغييري در رفتارش تكرار ميكرد.هفته ها گذشت كم كم بقيه به ستوه آمدند.سرانجام يكي از كارگران به زبان آمد و گفت:" اگر تا اين اندازه از ساندويچ كالباس متنفري چرا به همسرت نميگي يك ساندويچ ديگر برايت درست كند؟
منظورت از همسرت چيست؟من كه متاهل نيستم من خودم ساندويچ هايم را درست ميكنم
درحالي از زندگي خود ميناليم و هر روز مدام از سختي ها و رنج ها ي زندگي شكايت ميكنيم كه تمام شرايط حاكم بر زندگي مان حاصل كارها، فكرها و تصميمهاي خود ماست.اين قانون الهي است كه هيچ فردي غير از ما نبايد و نميتواند براي ما تعيين تكليف كندوما خود ساندويچ هاي زندگي مان را درست ميكنيم.اگر از كيفيت آن ناراضي هستيد،به جاي مقصر شمردن سرنوشتتان، تصميم قاطع بگيريد و آن را آنطور كه ميخواهيد بسازيد و از آن لذت ببريد
"برگرفته از مجله روانشناسي شادكامي و موفقيت"

Tuesday, March 10, 2009

Roozhaye payani

Dige akharin roozaye salo migzaronim ba ye alame kar va barname. hava 2 rooze ke garm shode yani bahari.sherkat hamkaresh kam shode. Doost dashtam rooze eid khone khodemon boodim yani sal tahvilo khodemon 2 ta dame sofre khodemon migzarondim vali mesle inke ghesmat ine ke nabashim.Ye jorae majborim az 28 esfand berim mosaferat be khatere hamrahi ba doostamon. Emsal baraye man ke sale khoobi bood omidvaram sale dige ham haminjor bashe. Vali harchi fekr mikonam mibinam ke kheili zood gozasht aslan bavaram nemishe engar hamin dirooz eid bood.

Monday, March 02, 2009

Slumdog Millionaire

Dishab filme "Slumdog Millionaire " ro didim man ke kheili khosham omad vaghean haghesh bood enghadr jayeze bebare.
Ham hayejani bood ham ehsasi ham ejtemae ham....hamechi tamam bood.
be hame tosiash mikonam.

Wednesday, February 25, 2009

می گویند نام مادر نوروز « مانو » است و مانو هم مانند سایر خانمها قبل از عید اقدام به خانه تکانی می کند بنابراین نا آرامی و طوفانهای قبل از عید را نشانه خانه تکانی او می دانند و بر این عقیده اند که مانو از شدت خستگی به خواب می رود و چند روز بعد از عید بیدار شده و موفق به دیدار پسرش « نوروز » نمی شود و از شدت ناراحتی شروع به گریه می کند و خاک بر سرش می پاشد ، لذا آرامش موقت هوا را در روزهای اول فروردین دلیل خواب مانو و باران ، طوفان ، رعد و برق آسمان را نشانه گریه و داد و فریاد و خاک بر سر کردن مانو می دانند همچنین معتقدند اگر مانو بیدار بماند و با نوروز ملاقات کند دنیا به آخر می رسد. درست کردن سبزه از کارهای مهمی بود که چند روز قبل از عید انجام می شد و مادر به تعداد افراد خانواده سبزه سبز می کرد و هر سبزه ای را به نام خود شخص می نامید . این سبزه را تا روز سیزدهم نگهداری کرده و بعد از ظهر سیزده آنها را به خارج از منزل می انداختند .سبزه کاشتن بستگی به سلیقه شخص داشت که از چه دانه و از چه ظرفی استفاده کند « نخود ، عدس ، ماش ، لوبیا ، گندم ، جو ، خاکشیر و ترتیزک ( شاهی ) » را برای کاشتن مورد استفاده قرار می دادند و علاوه بر ظروف در پشت کوزه ها و قلیانهای سفالین نیز سبز می کردند و اطراف سبزه را با پارچه های رنگارنگ تزیین می نمودند. علاوه بر سبزه ای که در خانه درست می کردند سبزه های متعددی توسط افرادی از قبیل دلاک حمام ، کارگر ، کشاورزان به عنوان عیدی به مشتریان و اربابان هدیه می شد. عیدی آوردن توسط اینگونه افراد جزء آداب و رسوم بود و علاوه بر سبزه ، تخم مرغ ، ماست ، مرغ و خروس ، انواع نان نیز آورده می شد و کدبانوی خانه به ازای عیدی کله قند ، پارچه ، پول و شیرینی به هدیه آورنده می داد.این سنت کم و بیش پابرجاست. «برگرفته از کتاب ٿرهنگ عامیانه سیرجان»

Sunday, February 22, 2009

Roozane

Alan neshastam poshte mizam sare kar kenaram ye panjerast haminjor ke saram be karam garme hey ba khodam migam chera engar hava zard rang shode romo barmigardonam ba kamale taajob mibinam ke dare barf miad!!!!!!!che keifi dare:) chand rooze ke CD seryale "prison break" ro shoro kardim.Ajab filmie aslan nemitonim az jolosh tekon bokhorim hesabi az karo zendegimoon oftadim.

Saturday, February 07, 2009

Ba ejazeye doste azizam dastane kootahio ke neveshte mizaram inja ta shoma ham bekhoonin man ke kheili doosesh daram. http://www.khabgard.com/
برگزیده‌ی نخست: فنجان من، فنجان تو ـ نوشته‌ی نینا ملک
دو فنجان روی میز است. یکی فنجان دسته‌دار سفیدی ست با گل‌های ریز زرد روی حاشیه‌ی لبه‌ی آن، و دیگری فنجان دسته‌دار سفیدِ دیگری ست با گل‌های ریز زرد دیگری روی حاشیه‌ی لبه‌ی آن. یکی فنجان من بوده است و دیگری فنجان تو. فنجانی که هنوز قهوه‌ی نیم‌خورده‌ی بدون شکر تو، توی آن باقی‌ ست. در زیر سیگاری روی میز دو سیگار است که یکی هنوز روشن است و نیم‌کشیده و دیگری خاموش. کنار میز دو صندلی چوبی ست، که یکی به طرف دیگری کمی چرخیده است و رویش به سمت میز نیست و دیگری که رویش به سمت میز است. یکی صندلی من بوده است و دیگری صندلی تو، و میز، کنار پنجره ای ست که پرده‌ای ضخیم و سبزرنگ قسمتی از آن را پوشانده است و لای پنجره کمی باز است. نور به آرامی به درون می‌آید و دود آن سیگار روشن بیرون می‌رود، و از شیشه‌ی پنجره حیاط پیداست، با گل‌های ریز زرد بر حاشیه‌ی لبه‌ی باغچه، و در ِ حیاط نیمه‌باز است و کنار در من ایستاده‌ام و تو از پیچ کوچه رد می‌شوی

Tuesday, February 03, 2009

The Curious Case of Benjamin Button

Dishab filme" The Curious Case of Benjamin Button " ro didim.be nazaram filme khosh sakhti bood va ajibo jaleb.vaghean grimoresh aali bood.Kami ham narahat konande bood.
Vali vaghean cheghadr khoobe ke ma hamon halathaero darim ke dar zaheremon neshon midim.chon age mesle in teflaki rohiatemon bar khalafe zaheremon bood cheghad dar tamame marahele zendegimon zajr mikeshidim.

Sunday, January 25, 2009

درس بخونم؟

مدتي بود كه تو اين فكر افتاده بودم كه ادامه تحصيل بدم البته نه توي رشته خودم.ديروز يك آگهي براي دانشگاه پيام نور ديدم كه فكر كردم برم براي مشاوره .عصر در راه برگشت به خانه با شوشو جان مطرح كردم.اولش زياد موافق نبود كه تا حدودي هم درست ميگفت و تقريبا من را قانع كرد.
اول اينكه پرسيد براي چي مي خواهم درس بخونم؟
منم گفتم :چون احساس ميكنم اين رشته و كارم من را ارضا نميكنه يعني اين رشته توي ايران سر جاي خودش و مطابق علاقه من پيش نميره(طراحي محصول).
گفت: يعني درس ميخوني براي كار؟
گفتم:آره.
گفت: دليل كار كردنت چيه؟
گفتم:يكي اينكه احساس بيهودگي نكنم ديگه اينكه حوصله ام سر نره سوم اينكه پول درارم
.گفت:چرا سعي نميكني توي همينكارت بيشتر تلاش كني؟
گفتم: حوصله كار اجرايي ندارم.همينكه از اين كارم خسته شدم و همينكه حقوقش كمه
گفت:پس بيشتر براي پولش ميخواهي اين كار را بكني
گفتم:ببين ميتونم بگم 90% خانمها براي پول بيشتر كار ميكنن حالا يا اون پول را خودشون درميارند يا از شوهرشون ميگيرندو يا از پدرشون بهشون رسيده.كمتر خانمي دنبال جاه و مقام شغليه چون بالاخره ما هم بايد بچه دار بشيم و خواه نا خواه 2 سالي شايد هم بيشتر بايد كار نكنم .من بيشتر نگرانيم مال اون موقع است كه يك وقفه چند ساله در كار، كلي ادم را از محيطش عقب مي ندازه ...
گفت:تو اگه براي اون موقع فكر ميكني نگرانش نباش هزارتا كلاس و چيزاي مختلفي براي يادگيري داري كه خيلي بهتر از دانشگاه رفتنه
با اين صحبتها آرام شدم وديدم راست ميگه.فعلا همينجا ميمونم تا ببينم بعد از عيد وضعيت قرارداهامون چه جوري ميشه بعد تصميم بگيرم چه كار كنم

Saturday, January 10, 2009

چند وقتيه كه در موردكارم با خودم درگيري ذهني دارم.به چند دليل ، يكي اينكه حقوقم كمه.اينو نسبت به سابقه كارم،سمتم و مقايسه با دوستانم ميگم.دوم اينكه مسيرش برام دوره و هر روز كه با شوشو جان ميايم ايشون به خاطر من بايد نيم ساعت زودتر برسه محل كارش و موقع برگشت هم تا من برسم به ايشون(به خاطر طرح ترافيك) 45 دقيقه الي 1 ساعت بايد منتظر من باشه.اگه كار داشته باشه شركت ميمونه اگه نه بايد الاف من بشه تا من برسم.به قول شوشو اگه اين 5/1 ساعت الافي و موندن توي ترافيك را با هم جمع كنيم اگه من نرم سر كار بيشتر از حقوق من ميتونه توي اون مدت پول بسازه با كار گرفتن توي خانه.سوم اينكه اين آلودگي هوا و ترافيك به شدت منو اذيت ميكنه و من روزهايي كه ميرم سر كار سر درد دارم يعني عملا هر روز. چهارم اينكه احساس ميكنم ديگه چيز جديدي اينجا ياد نخواهم گرفت و كاملا برام تكراري شده
حالا دلائلي كه نميخوام كارم را ول كنم: يكي اينكه استقلال ماليمو از دست ميدم و فكر ميكنم هيچ نقش مثبتي توي زندگيمون ندارم.دوم اينكه مي ترسم حوصلم سر بره چون اصلا تجربه توي خانه نشستن را ندارم، تا از دانشگاه آمدم بيرون رفتم سر كار.سوم اينكه ميترسم از اينكه از محيط اجتماعي دور باشم وبخوام زن خانه باشم.چهارم اينكه محيط كارمو دوست دارم و اگه جاي ديگه برم زياد محيط خوبي نباشه.
خلاصه اينها دلائل من بود خوشحال ميشم اگه نظراتتون را بگين تا شايد كمكم باشه در تصميم گيري.

Sunday, January 04, 2009

دو روزه كه با شوشوي عزيزم يك قراري گذاشتيم البته شايد خنده دار باشه ولي خوب قراره ديگه .قول داديم كه من يك ماه خيلي مهربون باشم در همه حالات(كه البته كار سختيه) بعد از يك ماه اگر تونستم به قولم عمل كنم شوشو جون ورزش و رژيم را شروع كنه.چون از وقتي ازدواج كرديم ورزش به كلي رفته كنار و هيچ جوري هم نتونسته شروعش كنه.نميدونم چي ميشه اميدوارم كه هر دوتامون بتونيم به قولمون عمل كنيم