Tuesday, October 30, 2007

پشه


به نظر شما ايا پشه معده داره؟اگه داره معده اش چه اندازه ايه؟ ديشب اين مسئله براي من سوال شد.چون يك پشه فسقلي تا صبح پدر منو درآورد، صبح كه بلند شدم روي آينه ام نشسته بود با خشم كمي نگاهش كردم.چنان از خونهايي كه از من خورده بود چاق شده بود كه نمي توانست تكان بخوره. منم با كفش محكم زدم تو سرش.

Saturday, October 27, 2007

تقويت روحيه



بعد از مدتها امروز با همكارم تصميم گرفتيم اتاقمون را خانه تكاني كنيم.چشمتون روز بد نبينه كه از ساعت8:30 شروع كرديم تا 12:30 طول كشيد.چقدر كار خسته كننده اي بود .فكر نميكردم انقدر انرژي بگيره الان ديگه جون نداريم كاهاي خودمون را بكنيم.ولي الان عوضش احساس ميكنيم كه مينونيم تو اتاقمون نفس بكشيم فقط 4 تا كيسه زباله آشغال ريختيم بيرون.اينكه يك تغيير و تحول هم تو اتاق به وجود آورديم خودش براي تقويت روحيه خوبه


در اين آخر هفته يكي ديگه از تابلوهايي كه ميكشيدم تمام شد.كه هنوز عكسشو نگرفتم براتون ميگذارم.اين دو تا تابلوييه كه در 1 ماهه اخير كشيدم با كمي سانسور ببخشيد

Tuesday, October 23, 2007

Who

Man in ahango kheili doost daram az Christiberg. It's me The autumn leaves were falling On these cathedral walls There were candles in the darkness Singing in the chore And reading out the names Of all the ones who’ve gone before Well I could tell that you were thinking About the meaning of it all And you said to me" who will open up my eyes" To wonder, and the glory, and the stars in the sky? And you said to me" For this road I'm traveling on, I need some one beside me forevere, who?" And I said "It’s me, and I'm ready to go, Ready to show, that I'll never let you down And I want you to know, that this power will grow, Everyday, every beat of my heart, For ever forever," We went down to the river And we found a small café They said that over in the corner Sat the writer Ernest Hemingway And here he made his story of the lovers in the war And through it all they stayed together Till the rain had to fall And you said to me "who will be the one apart, who will teach me, with conviction, all the ways of the heart?" And you said to me "on this journey of my life, I need some one to love me forever, who? Who?' And I said, listen" It's me and I'm ready to go, Ready to show, that I'll never let you down, And I want you to know, that this power will grow, Every day every beat of my heart, I love you I love you …… Forever, I love you forever.

Monday, October 22, 2007

ديرم شد2

واييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي اون موش ديروزي كه مرده بود، نمرده بود زنده بود.اگه اون موقعي كه من از كنارش رد شدم ميپريد روم چي؟؟؟؟؟؟؟؟

Sunday, October 21, 2007

ديرم شد

امروز صبح از خانه آمدم بيرون كه بيام سركار رسيدم توي حياط ديدم يك موش توي پاگرد پله وايساده!! مو به تنم سيخ شد تاحالا موش واقعي نديده بودم. دويدم بالا برادرو را صدا كردم اونم آمد در حالي كه تو راه قر ميزد كه " تو نميتوني از كنار يك موش هم رد بشي". همچين ميگفت موش كه انگار يك پشه است. خلاصه آمد و نگاه كرد گفت مرده. ولي خيلي طبيعي مرده بود انگار نشسته بود و من را نگاه ميكرد ولي با اينحال خيلي چندشنك بود. بالاخره با سلام و صلوات تندي از كنارش رد شدم و رفتم

Thursday, October 18, 2007

ADSL

Belakhre in ADSL vasl shod HORAAAAAAAAAA.khodaish cheghadr fargh dare. Che Horai keshidam hala masalan mikham che kar konam?!!!!

Tuesday, October 16, 2007

بعد ازاينكه 2 ماه تو نوبت بوديم از ديروز كلاس زبانمون شروع شد.1 سالي بود كه تعريف اين كلاس را شنيده بودم.تقريبا 4 تا از دوستامو معرفي كرده بودم ولي خودم هنوز شروع نكرده بودم. همونطور كه فكر ميكردم كلاس خيلي خوب وپراز انرژي مثبت بود.به قول خود استاد بيشتر بيشتر كساني كه اين كلاس را به بقيه توصيه ميكنند به خاطر جو مثبتيه كه بهش حاكمه.خلاصه خيلي خوشم آمد.فكر كنم بعد از اين همه سال تجربه كلاس زبان و زبان خواندن تازه از اين مبحث خوشم امده و واقعا دوست دارم كه بيشتر ياد بگيرم.

Tuesday, October 09, 2007

بخت تازه كارها

اگر براي نخستين بار ورق بازي كني به يقين برنده ميشوي . بخت تازه كارها خداوند راهي را كه هر انسان بايد بپيمايد در جهان نوشته تنها بايد آن چه را كه براي تو نوشته شده بخواني

Sunday, October 07, 2007

?

انتظار سخت است، فراموش كردن هم سخت است. ولي از همه بدتر اين است كه نداني چه تصميمي بايد بگيري

Tuesday, October 02, 2007

دو روزه كه بوي پاييز واقعي داره حس ميشه چون هوا خنك و ابري شده واقعا چه فصل خوبيه اين پاييز. البنه خيليها دوسش ندارند و ميگن دلمون ميگيره ولي به نظر من دل گرفتگيشم يك جوره خوبيه چند روز پيش سر كلاس تي اي كه هر هفته ميرم بودم ، يكي يكي بچه ها مي آمدند 2 تا از بچه ها گفتند ما حالمون خوب نيست و آمادگي گريه داريم. خلاصه يكيشون كه هنوز كلاس شروع نشده بود دستمال را برداشت. خانم معلم هم بهشون گفت كه حرف بزنند . اول اوني كه گريه نميكرد حرفاشو زد بعد هم اون يكي. حالا من نميخوام راجع به صحبتهاي اونها حرفي بزنم. فقط اينكه چقدر آدمها و مسائلشون شبيه هم است ، واونوقت موقعي كه ما دچار مشكلي ميشيم با خودمون ميگيم خدايا چرا فقط من بايد دچار فلان مشكل بشم در صورتيكه وقتي پاي صحبت بقيه ميشينيم ميبينيم كه همه درد مشترك داريم كه اگه عميق فكر كنيم اونقدرها هم سخت نيست به شرطي كه راه غلبه بر افكار بد و حل مسائل را پيدا كنيم راستي تابلو سومم كه با جرات تمام شروع كرده بودم تموم شد اصلا فكر نميكردم اين را بتونم بكشم. حيف كه نميتونم اينجا بگذارمش تا ببينين به دلائل مسائل اخلاقي ولي به نظرم خيلي خوب شده