Sunday, October 21, 2007

ديرم شد

امروز صبح از خانه آمدم بيرون كه بيام سركار رسيدم توي حياط ديدم يك موش توي پاگرد پله وايساده!! مو به تنم سيخ شد تاحالا موش واقعي نديده بودم. دويدم بالا برادرو را صدا كردم اونم آمد در حالي كه تو راه قر ميزد كه " تو نميتوني از كنار يك موش هم رد بشي". همچين ميگفت موش كه انگار يك پشه است. خلاصه آمد و نگاه كرد گفت مرده. ولي خيلي طبيعي مرده بود انگار نشسته بود و من را نگاه ميكرد ولي با اينحال خيلي چندشنك بود. بالاخره با سلام و صلوات تندي از كنارش رد شدم و رفتم

2 comments:

Anonymous said...

سلام نيروانا
كاش من اونجا بودم موش رو يه ماچ گنده مي‌كردم تا بي احترامي كه تو به پيكر بي‌جانش كردي از دلش در بياد !

Anonymous said...

To Reza:
Jenabe Makhmalbaf shoma ehtemalan ba mooshha nesbate khasi darid?Ya inke in jenabe moosh enghadr mojoode azizie ke shoma hazer be anjae chonin kari hastin?!!