Monday, December 29, 2008

عذاب وجدان

الان يكي از عمو هام كه از فنگ اومده بهم زنگ زد بعد از احوالپرسي گفت :نهار از خانه مياري يا از بيرون ميگيري؟
گفتم: از خانه ميارم
بعد گفت: اگه يكي بخواهد نهار دعوتت كنه بيرون چي؟
منم گفتم: خوب روز قبلش بهم ميگه من نهار نميارم بعد باهاش ميرم بيرون
گفت: يعني آدمش فرق نميكنه؟
گفتم: چرا معلومه كه فرق ميكنه حالا تا كي باشه
گفت: من نزديك شركتتم ميخواهم برم ديزي سرا (خيابان كلانتري) گفتم با هم بريم.البته ناگفته نمونه كه من اونجارو خيلي دوست دارم منم گفتم:شرمنده من صبح توي ترافيك موندم دير امدم سر كار نميتونم مرخصي بگيرم چون ساعت نهارمون هم نيم ساعت بيشتر نيست
گفت:باشه عزيزم ايشالله يك بار ديگه.خداحافظ
بعد از اينكه مكالمه تمام شد يك عذاب وجداني گرفتم كه نگو يعني همين الان.واقعا بعضي وقتها نه گفتن چقدر سخته

Saturday, December 27, 2008

كشف سينما

پنجشنبه شب رفتيم سينما فيلم "دل شكسته" .هدفم نقد فيلم نيست.يك سينماي جديد كشف كرديم به نام "پرديس سينمايي ملت" كه مثل اينكه جديدا افتتاح شده.خيلي خوشم آمد.فكر ميكنم از نقشه هاي فرودگاه الهام گرفته بودند وقتي توي سالنهاش راه ميرفتم دقيقا فرودگاه تركيه برام تداعي ميشد.خوب ساخته بودند.البته به غير از اينكه بليطش گرانتر از بقيه سينما ها بود.يعني 3000 تومان بود، تا جايي كه يادم مياد سينما ها رو درجه بندي كرده بودند.سينما هاي درجه يك 2000 تومان بود حالا نميدونم اين سينما در چه درجه اي قرار ميگيره. ولي در كل خوشم آمد.به بقيه همتوصيه ميكنم براي يك بار هم كه شده بريد.از فيلم چيزي نميگم چون هر كداماز ما يك نظري داشت جلب بود.ولي به نظر من خوب شروع كرده بود ولي آخرش بدجوري به شيوه ماست مالي تمام شد.

Monday, December 22, 2008

اولين شب يلداي دو نفره

چند شب پيش كه شب يلدا بود قرار بود بريم خانهمامان اينا ولي به سه دليل نرفتيميكي اينكه شب قبلش خانه ما بودند و شب قبلترش هم خانه خواهر شوشو شب يلدا رو با جمعي از دوستان اجراكرديم و اينكه دوست داشتم خودمون دوتايي باشيم.براي همين هندوانه كه از شب قبلش خريده بوديم ،آجيل هم شركت به مناسبت شب يلدا هر سال به اندازه يك كاسه كوچك داده بود كه من نگه داشتم با شوشو جون بخوريم اناره رفتيم سه تا خريديم ، كتاب حافظ نداشتيم كه اون هم توي را برگشت به خانه به همراه يكي از همكارهام خريدم.ديگه همه چيز كامل بود. در ضمن ششمين ماهگرد ازدواجمون هم بود به همين خاطر من براي شوشو يك كتاب خريدم اون هم براي من دوتا لاك خوشرنگ خريده بود.شب خيلي خوبي بود اخ راستي عكس هم از ميزمون گرفتم كه براتون مي زارم الان پيشم نيست.

Sunday, December 21, 2008

هنرمندانی که کافی‌شاپ دارند!

کافه مشکی
به قول جوان های این دوره و زمانه، اسم خَفَنی دارد. چی را می‌گوییم؟ همین کافی شاپ «بلک شاپ»، که از اسمش پیداست مال «رضا صادقی» خواننده مشکی پوش است این کافی شاپ نبش خیابان «اوستا» (حوالی میدان شیخ بهایی) قرار دارد و خود استاد هم معمولاً شب‌ها در آن حضور پیدا می‌کرد؛ با هواداران گپ می‌زد. . شاید باور نکنید، اما بین ملت شایعه شد که مثلاً آب معدنی‌های این کافه هم مشکی‌اند. یا اینکه کنار تابلوی پروانه کسبش نوار سیاه رنگ زده‌اند، مثل عکس جوانان ناکام! فقط رنگ میز و صندلی‌های بلک شاپ بلکی بود؛ مثل کافه تئاتر. گرچه اینجا هم مثل اغلب کافی شاپ‌های دیگر همه چیز نو و شیک انتخاب شده و از آن نوستالژی ناب و کم یاب خبری نبود.به گفته نزدیکان صادقی، قرار است شعبه دوم بلک شاپ هم به زودی در جهانشهر یا عظیمیه کرج (که مشکی پوش آنجا کلی هواردار دارد) افتتاح شود
کافه خندان
به گفته «حمید خندان» خواننده پاپ، کافه «پاپ» با 135 متر وسعت، بزرگ ترین کافی شاپ مجوزدار و ثبت شده در تهران -بلکه کل ایران- است. او همچنین خودش را اولین خواننده‌ای می‌داند که کافه‌دار شده است: «بین بچه‌های همکار، من اولین کسی بودم که چنین کاری کردم. الان می‌بینید که خیلی‌های دیگر هم کافی شاپ زده‌اند یا در فکر تاسیس کافه هستند».بهمن سال 85 بود که کافه پاپ در خیابان شریعتی، کنار بیمارستان ایرانمهر کار خودش را آغاز کرد و از همان ابتدا می‌شد خیلی از چهره‌های آشنا را در آن ملاقات کرد. جدا از خود حمیدخان که معمولاً هر روز عصرها در کافه دیده می‌شود؛ کسانی مثل بروبچه‌های تیم والیبال هنرمندان (که خود خندان هم عضو فعال این تیم است)، ایرج نوذری، امیر نوری، حسین استیری، مهدی مقدم، پویا امینی، امین زندگانی و خانم‌ها آرام جعفری، نگار فروزنده، نگین صدق گویا، بهنوش بختیاری و... از پاتوق نشینان ثابت این کافه هستند و اغلب می‌شود چندتایی از آن‌ها را دید که دور هم جمع و به گفتگو مشغولند. به گفته صاحب کافه، اصلاً دلیل اصلی افتتاح اینجا همین نکته بوده: «راستش ما دنبال پاتوق مناسبی می‌گشتیم که در آن جمع شویم و همدیگر را ببینیم. گفتیم حالا که اینطور است اصلاً خودمان جایی را راه بیندازیم که مال خودمان باشد و تویش راحت باشیم. اینجا هم محل خوبی است و رفت و آمد به این منطقه راحت است و هم فضایش تقریباً آماده بود؛ برای راه اندازی کافه تغییرات کوچکی لازم داشت».وسعت این مکان و هنری بودن جو باعث شده که از کافی شاپ خندان (که خودش هم سابقهء بازیگری در یکی- دو کار سینمایی را دارد) به عنوان لوکیشن چند کلیپ موزیک، فیلم‌های نود دقیقه‌ای و حتی سینمایی استفاده شود. اگر از حمید خندان دلیل انتخاب این جای بزرگ را بپرسید، می‌گوید: «اصولاً از کار کوچک خوشم نمی‌آید. همیشه دوست دارم کارهای بزرگ انجام بدهم و وقتی خواستم کافی شاپم را راه بیندازم هم این در نظرم بود که باید کافه من تک باشد».دکوراسیون پاپ شیک و باکلاس است. اغلب مشتریان هم از قیمت‌های این کافه راضی اند، البته به نسبت کافی شاپ‌های سایر هنرمندان که صورتحساب اغلب شان هوش از کله آدم می‌پراند
کافه دوقلو
«حمید عسگری» از آن خواننده‌ هاست که شانسش زد و کارش گرفت و در مدت کوتاهی به یکی از پر کارترین‌های موزیک پاپ مملکت بدل شد. بازار این حمید عسگری آنقدر داغ شد که حتی در جشنواره موسیقی فجر کنار قدیمی‌هایی مثل «خشایار اعتمادی» یا گروه باسابقه و محبوبی چون «آریان» برای او جا باز کردند. ضمن برگزاری کنسرت در شهرهای مختلف، کیش، همراه «محمدرضا گلزار» در دوبی و...اما موفقیت‌های سریع عسگری به عالم موسیقی پاپ ختم نشد. او سال گذشته در بیزینس و کاسبی غیرهنری هم موفق بود و اخیراً زده روی دست رضا صادقی و موفق شده دو کافی شاپ بزند؛ یکی در شهرک غرب که اسمش «ناشناس» یا «بی نشان» یا مخفی یا نمی‌دانیم چی است، و دیگری در گوهردشت کرج قرار دارد و اسمش را گذاشته «راندوو». راندوو در زبان فرانسه یعنی: میعادگاه، محل قرار.می‌گویند در همین مدت زمان کوتاه، این کافی شاپ‌های زنجیره‌ای حسابی کارشان گرفته و به پشتوانه شهرت و محبوبیت عسگری میان نوجوانان، درآمد خوبی نصیب او کرده است
کافه مخفی
شایعه کافی شاپ دار شدن «بهرام رادان» زود رنگ واقعیت به خود گرفت. وقتی قضیه به مطبوعات کشیده شد و یک نشریه جوان پسند گزارشی در اینباره نوشت؛ دیگر همه مطمئن شدند که او هم کافی شاپ دارد.اسم این کافه «ویونا» است، از اواخر تابستان سال گذشته راه افتاده و در خیابان پاسداران قرار دارد. اگر خیلی مایلید، توی کوچه «دشتستان دهم» می‌توانید پیدایش کنید. !آنها مدعی‌اند کافی شاپ به شخص دیگری تعلق دارد و فقط: «بهرام رادان زیاد می‌آید اینجا. همین»!بر خلاف کافه‌های صالح علا و مستر بلک، در ویونا رنگ‌های روشن غالب‌اند و مثلاً دیوارها کرم و صورتی و اینها هستند. میز و صندلی‌ها هم به رنگ قهوه‌ای و خلاصه همه چیز مثبت پسند و قشنگ.همین یک مدت پیش کافه ویونا از پاسداران به جردن منتقل شده.
کافه فیلم
شاید از همان موقع ها که وقت های بیکاری اش را در «کافه شوکا» می‌گذراند، وسوسهء کافه داری به جانش افتاده بود. نمی‌دانیم. فقط می‌دانیم که حالا «علی مصفا» هم به جمع کافه دارها پیوسته است.طبقه بالای «سینما جمهوری» جای دنجی هست که حالا به نام کافه مصفا و همسرش «لیلا حاتمی» شناخته می‌شود. ماجرا از اواخر همین پاییز گذشته شروع شد. اما خبر راه افتادن کافه که در شهر پیچید، علی آقا صلاح دید در اینباره توضیحاتی بدهد: «این تریا در حقیقت کافی شاپ نیست. بلکه ما تصمیم گرفته‌ایم كه در طبقه بالای سالن سینما جمهوری فیلم‌های مستند و زبان اصلی نمایش بدهیم و در كنار این كار، كافه تریایی هم برای پذیرایی مهمانان و علاقه مندان در نظر گرفته‌ایم. اما تاكید ما بر كار فرهنگی است».به گفته مصفا قرار است نمایش این فیلم‌ها همراه با جلسات نقد و بررسی باشد و در هر جلسه میهمانان ویژه‌ای حضور داشته باشند. البته تا اینجا هم چند جلسه برگزار شده و گویا برنامه به همین روال ادامه دارد. این زوج هنرمند معتقدند: «محل این کافه جایی از شهر قرار گرفته كه می‌تواند مخاطب‌های جدید و علاقه مند به سینما را جذب كند، به خصوص كه هم به تئاتر شهر و هم به دانشگاه نزدیک است. امیدواریم با بیش تر شدن حركاتی از این قبیل، وضعیت سینمای ایران بهبود پیدا کند و سینماها با جذب مخاطبان جدید، جانی دوباره بگیرند.» خدا کند. راستی، علی آقا و لیلا خانم اسم بامسمای «آنتراک» را برای پاتوق سینمایی شان انتخاب کرده‌اند
کافه دیگران
«ابوالفضل پورعرب» هم از خیلی وقت پیش در شمال و نزدیک ویلایش یک جایی به اسم کافی شاپ داشت. حالا نمی‌دانیم هنوز هم هست یا نه... «علیرضا منصوریان» بازیکن قدیمی‌ تیم آبی پایتخت (که در جریان بازی منجر به قهرمانی استقلال در جام حذفی، از مستطیل سبز خداحافطی کرد) هم کافی شاپ دارد.

Saturday, December 20, 2008

يك هفته استراحت!

يك هفته بود كه نيامده بودم سر كار چون دقيقا از شنبه هفته پيش مريض شدم .چشمتون روز بد نبينه از اين آنفولانزا جديدها گرفتم البته دكتر ميگفت مننژيته ما كه نفهميديم چي بود بالاخره.هرچي بود كه خيلي بد بود تا حالا چنين تجربه اي نداشتم همه وجودم به تمام معنا درد مي كرد.درد را حتي توي رگهام حس ميكردم خيلي عجيب بود.مثل معتادها به خودم ميلوليدم.تا اينكه يك آمپول جانانه زدم حالم جا اومد.البته توي اين مريضي شوشوي عزيزم كلي همراه بود يك روز برام سوپ درست كرد هر روز هم برام آب پرتغال ميگرفت طفلكي صبحها كه من بايد ساعت 6 قرص ميخردم چون نبايد با شكم خالي ميخوردم ساعت كوك ميكرد برام شير داغ ميكرد با بيسكويت ميداد ميخوردم تا بتونم قرصم را بخورم راستشو بخواهين خودم حاضر نبودم اين كارهارو براي خودم بكنم.خداييش دستش درد نكنه.تا بالاخره خوب شدم البته از ديشب دوباره كمي سرم سنگين شده خودم را سريع بستم به قرص كه دوباره مبتلا نشم.

Saturday, December 13, 2008

مهماني خاطره انگيز

ديشب منزل يكي از اقوام شوشو در ساختمان آ اس پ دعوت بوديم.آخر شب كه مهماني تمام شد با بلند شدن يكي از بزرگان فاميل بقيه هم بلند شدند از جمله ما
آسانسورهاي اين ساختمان نميدونم آشنايي داريد يا نه، مثل خود ساختمان خيلي قديميه.ما هم حدود 12 نفر بوديم و همه باهم سوار آسانسور شديم كه از طبقه 17 بياييم پايين.از 12 نفر 7 نفرش بالاي 50 سال داشتند.خلاصه چشمتون روز بد نبينه كه شوهر عمه شوشوي عزيز بازيشون گرفت و 2 تا دكمه را زدند كه دو طبقه ايستاديم تا بالاخره بين طبقه 1 و 2 گير كرديم و هر كاري كرديم نتونستيم دوباره راه بيوفتيم.از آنجايي كه همه كله ها هم گرم بود نه تنها كسي نترسيد بلكه همه انگار خيلي هم يهشون خوش ميگذشت وميخنديدند.تا اينكه موبايل يكي آنتن داد و زنگ زديم به صاحبخانه كه تاسيسات را خبر كند در اين فاصله چند تا پسربچه مشغول نجات دادن ما بودند.تا اينكه موفق شدند در را باز كنند.خوب در باز شد ولي حالا چه جوري اين خانمها و آقايان مسن بايد از ارتفاع 1 متري شايد هم بيشتر اون هم با لباس مهماني بروند بالا چون ما بين 2طبقه گير افتاده بوديم و از همه بدتر اينكه در آسانسور مثل يك گيوتين عمل ميكرد و مرتب بسته ميشد.البته يكي از بچه هاي ناجي سطل آشغال راهرو را داد تا بگذاريم زير پامون و بياييم بالا.خلاصه با بدبختي همه آمديم بالا تا اينكه آخرش جناب تاسيسات تشريف آوردند.بيچاره صاحبخانه كلي خجالت كشيد و خيلي هم عصباني شد و حسابي باهاشون دعوا كرد كه اينهمه پول گرفتيد ولي هنوز اين آسانسورهاي عهد بوق را عوض نكرديد
واقعا خيلي زور داره .بالاخره اين هم نوعي مديريت در اين مملكت گل وبلبل ما

Saturday, December 06, 2008

به دنبال يك روز استراحت

تقريبا 2 ماهه كه رفتيم خونه خودمان و هر روزش يك برنامه اي بوده خداروشكر يعني يا مهمان بوديم يا مهمان داشتيم.5 شنبه شب هم طبق معمول مهمان بوديم خانه يكي از دوستان شوشو كه مثل اينكه من يكبار ديده بودمشون ولي اصلا يادم نمي آمد.اصلا دلم نميخواست برم مهماني نه به خاطر اينكه خانه اونها بود به خاطر اينكه واقعا ديگه خسته شدم دلم ميخواد يك روز كامل فقط توي خانه باشم و هيچ كاري نكنم مال خودم باشم.اصلا هم روم نميشد به شوشوي عزيز بگم كه نريم چون اون هميشه هرجا من ميگم مياد.خلاصه صبح كه داشتيم صبحانه ميخورديم و صحبت ميكرديم گفتم اي كاش ميشد يك روز فقط توي خانه باشيم و استراحت كنيم و هيچ جايي نريم.از اونجايي كه خدا با من بود همون موقع گفت آره والا ميخواهي امشب نريم مهماني؟ منم كه انگار دنيا رو بهم داده بودند كلي خوشحال شدم و موافقت خودم را اعلام كردم.صبح كه كلاس بودم بعد نهار خورديم داشتيم آماده ميشديم بخوابيم كه يكي از دوستان عزيزم زنگ زد كه اگه شب خانه هستيد ما بياييم ديدنتون.خلاصه شوشو هم گفت بگو بيان تا همه چي توي خانه هست(از آنجايي كه شب قبلش هم مهمان داشتيم) .در نتيجه آن شب هم به خوبي و خوشي بدون رسيدن به اهدافمون گذشت.البته ناگفته نمونه كه خدا رو هم شكر ميكنيم كه انقدر دوستان خوبي داريم كه هميشه با ما هستند

Monday, December 01, 2008

سلامتي چه نعمتيه

تقريبا 4 روزيه كه درگير مريضيه شوشو هستم طفلكي سنگ كليه داره كه خيلي درد داره تو اين مملكت عزيزمان هم كه خدا نكنه آدم مريض بشه ديگه معلوم نيست چه عاقبتي خواهد داشت .ما هم از ديروز صبح در به در دنبال جايي بوديمكه زود از كليش عكس رنگي بگيريم كه شايد از 30 تا مركز عكس برداري 2 تاشون اين كارو ميكردند كه يكيشون براي يك هفته ديگه وقت داد اون يكي هم با التماس براي امروز.حالا ببينيم نتيجش چي ميشه. تازه بعد از اينكار باز بايد بريم تو نوبت سنگ شكن معلوم نيست بيچاره تا كي بايد اين درد را تحمل كنه اصلا شبها نميتونه بخوابه همش راه ميره . ميگن اين تنها درديه كه با درد زايمان يكيه.امروز بهم ميگفت بهت توصيه ميكنم اصلا فكر حاملگي نكني كه كلاهت پس معركست
اميدوارم كه هر چه زودتر خوب بشه

Monday, November 24, 2008

Emrooz nemidonam chera yejorae delam gerefte delam nemikhad ba hihki harf bezanam az sobh ham ke omadam sare kar yekalame harf nazadam hamkaram hey migan chi shode. Dalile khasi ham shayad nadashte bashe vali chi begam?nemidonam. Shayad male fasle shayad male chemidonam vase khodam doktor shodam.

Saturday, November 22, 2008

و اما پاسخ‌ها

آبی تیره : شخصیت پیچیده
سبز: آسان گیر و بی‌خیال
شفاف: به سادگی قابل درك
گل‌آلود: آشفته و سردرگم
دایره : سعی می‌كنید طوری رفتار كنید كه خوشایند همه باشد.
مربع: خودرأی و خود محور
مثلث: یك دنده و لجباز
اندازه اشكال با خودخواهی و منیت شما ارتباط مستقیم دارد
بله : شما آدم فرصت طلبی هستید
نه: آدم فرصت‌طلبی نیستید
این سئوال، اولویت‌های شما در زندگی را مشخص می‌كند
آبی: دوستان/ روابط
سبز: شغل و حرفه
قرمز: شهوت و دلبستگی
سیاه: مرگ
سفید: ازدواج
میزان ارتفاعی كه انتخاب می‌كنید رابطه مستقیم با میزان جاه طلبی شما دارد
قهوه‌ایی: فروتن و خاكی
سیاه: غیرقابل پیش‌بینی، سركش، هیجان‌انگیز
سفید: برتر، مغرور، تاثیرگذار
این سئوال، اولویت‌های شما به هنگام مشكلات را تعیین می‌كند
اسب: همسر
خانه: فرزندان

با 7 سوال ساده شخصیت خود را کشف

به سوالات زیر با دقت و صادقانه پاسخ بدهید و در پایان تعبیر پاسخ هایتان را مشاهده بفرمائید
دریا را با كدام یك از ویژگی های زیر تشریح می‌كنید؟
آبی تیره، شفاف، سبز، گل‌آلود
كدام یك از اشكال زیر را دوست دارید؟
دایره، مربع یا مثلث
- فرض كنید در راهرویی راه می‌روید. دو در می‌بینید. یكی در 5 قدمی سمت چپ تان و دیگری در انتهای راهرو. هر دو در باز هستند. كلیدی روی زمین درست جلوی شما افتاده است. آیا آن را بر می‌دارید؟
رنگهای روبرو را به ترتیب اولویتی كه برایتان دارند بگویید
قرمز، آبی، سبز، سیاه و سفید
دوست دارید در كدام قسمت كوه باشید؟
در ذهنتان اسب چه رنگی است ؟
قهوه‌ای، سیاه یا سفید
توفانی در راه است. كدامیك را انتخاب می‌كنید
یك اسب یا یك خانه؟

Tuesday, November 18, 2008

Ajaba

Dishab moghe khab hey garmam mishod lahafo mizadam kenar bad sardam mishod lahafo mikeshidam room kheili ham bad khabidam sobke boland shodam didam bale sarma khordam hal shoma fekresho bekonin ke man farda shab va pasfarda shab koli mehmoon daram va ba in hal va in hame kar mikham che konam.khoda midone alanam ke sare karam va 2 ta ghors khordam,chesham hamash khod be khod baste mishan.fekresho bokonin che hali mide.Doa konin be kheir begzare.

Wednesday, November 12, 2008

Gerooni ya......

Dirooz rafte boodam ba yeki az doostam ye pasaji baraye kharid.Maloom nist emsal chera injoori shode hame chiz kheili geroone aslan chizi nemishe kharid jalebe ke hich kas nemikhare pasaja sholooghe hame miran toye maghazeha negah mikonan gheymat mikonan mian biroon.ta parsal ba hodod 30 -40 mishod ye mantoye zakhim kharid vali emsal zire 70 toman chizi nemishe peyda kard.Ma ham ke in chand vaght enghadr kharjemon ziad boode ke shode ghooze balaghoz.Mashala hamash ham mehmon darim.hala maloom nist eshkal az bipolie mast ya gerooni?!!!!

Tuesday, November 04, 2008

Let's talk about LOVE

وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود بهخوبی در خاطرم مانده.اقد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرفمیزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم .بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند کههمه چیز را می داند . اسم این موجود اطلاعات لطفآ بود ، و به همه سوالهاپاسخ می داد.اساعت درست را می دانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد .ا
بار اولی که با این موجود عجیب رابطه بر قرار کردم روزی بود که مادرم بهدیدن همسایه مان رفته بود . رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرمبازی میکردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم.ادستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت چون کسی درخانه نبود که دلداریم بدهد .اانگشتم را کرده بودم در دهانم و همین طور که میمکیدمش دور خانه راه میرفتم . تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد ! فوری رفتم و یکچهار پایه آوردم و رفتم رویش ایستادم .اتلفن را برداشتم و در دهنی تلفن که روی جعبه بالای سرم بود گفتم اطلاعات لطفآ .اصدای وصل شدن آمد و بعد صدایی واضح و آرام در گوشم گفت : اطلاعات .ا
انگشتم درد گرفته .... حالا یکی بود که حرف هایم را بشنود ، اشکهایک سرازیر شد .اپرسید مامانت خانه نیست ؟گفتم که هیچکس خانه نیست .اپرسید خونریزی داری ؟جواب دادم : نه ، با چکش کوبیدم روی انگشتم و حالا خیلی درد دارم .اپرسید : دستت به جا یخی میرسد ؟گفتم که می توانم درش را باز کنم .اصدا گفت : برو یک تکه یخ بردار و روی انگشتت نگه دار .ایک روز دیگر به اطلاعات لطفآ زنگ زدم .اصدایی که دیگر برایم غریبه نبود گفت : اطلاعات .اپرسیدم تعمیر را چطور می نویسند ؟ و او جوابم را داد .ابعد از آن برای همه سوالهایم با اطلاعات لطفآ تماس میگرفتم .اسوالهای جغرافی ام را از او می پرسیدم و او بود که به من گفت آمازونکجاست . سوالهای ریاضی و علومم را بلد بود جواب بدهد . او به من گفت کهباید به قناریم که تازه از پارک گرفته بودم دانه بدهم .ا روزی که قناری ام مرد با اطلاعات لطفآ تماس گرفتم و داستان غم انگیزش رابرایش تعریف کردم . او در سکوت به من گوش کرد و بعد حرفهایی را زد کهعمومآ بزرگترها برای دلداری از بچه ها می گویند . ولی من راضی نشدم . اپرسیدم : چرا پرنده های زیبا که خیلی هم قشنگ آواز می خوانند و خانه هارا پر از شادی میکنند عاقبتشان اینست که به یک مشت پر در گوشه قفس تبدیلمیشوند ؟
فکر میکنم عمق درد و احساس مرا فهمید ، چون که گفت : عزیزم ، همیشه بهخاطر داشته باش که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند و منحس کردم که حالم بهتر شد .ا وقتی که نه ساله شدم از آن شهر کوچک رفتیم . دلم خیلی برای دوستم تنگ شد. اطلاعات لطفآ متعلق به آن جعبه چوبی قدیمی بر روی دیوار بود و من حتیبه فکرم هم نمیرسید که تلفن زیبای خانه جدیدمان را امتحان کنم .اوقتی بزرگتر و بزرگتر می شدم ، خاطرات بچگیم را همیشه دوره میکردم . درلحظاتی از عمرم که با شک و دودلی و هراس درگیر می شدم ، یادم می آمد کهدر بچگی چقدر احساس امنیت می کردم .ااحساس می کردم که اطلاعات لطفآ چقدر مهربان و صبور بود که وقت و نیرویشرا صرف یک پسر بچه میکرد<><><><><><><><><><><>
سالها بعد وقتی شهرم را برای رفتن به دانشگاه ترک میکردم ، هواپیمایماندر وسط راه جایی نزدیک به شهر سابق من توقف کرد . ناخوداگاه تلفن رابرداشتم و به شهر کوچکم زنگ زدم : اطلاعات لطفآ !صدای واضح و آرامی که به خوبی میشناختمش ، پاسخ داد اطلاعات .اناخوداگاه گفتم می شود بگویید تعمیر را چگونه می نویسند ؟سکوتی طولانی حاکم شد و بعد صدای آرامش را شنیدم که می گفت : فکر می کنمتا حالا انگشتت خوب شده .اخندیدم و گفتم : پس خودت هستی ، می دانی آن روزها چقدر برایم مهم بودی ؟گفت : تو هم میدانی تماسهایت چقدر برایم مهم بود ؟ هیچوقت بچه ای نداشتمو همیشه منتظر تماسهایت بودم .ابه او گفتم که در این مدت چقدر به فکرش بودم . پرسیدم آیا می توانم هربار که به اینجا می آیم با او تماس بگیرم .اگفت : لطفآ این کار را بکن ، بگو می خواهم با ماری صحبت کنم .ا
<><><><><><><><><><><><><
سه ماه بعد من دوباره به آن شهر رفتم .ایک صدای نا آشنا پاسخ داد : اطلاعات .ا گفتم که می خواهم با ماری صحبت کنم ..اپرسید : دوستش هستید ؟گفتم : بله یک دوست بسیار قدیمی ..اگفت : متاسفم ، ماری مدتی نیمه وقت کار می کرد چون سخت بیمار بود و متاسفانه یک ماه پیش درگذشت .اقبل از اینکه بتوانم حرفی بزنم گفت : صبر کنید ، ماری برای شما پیغامی گذاشته ، یادداشتش کرد که اگر شما زنگ زدید برایتان بخوانم ، بگذارید بخوانمش ..اصدای خش خش کاغذی آمد و بعد صدای نا آشنا خواند :به او بگو که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند ... خودش منظورم را می فهمد .... پروردگارا به من بیاموز
دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند... عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند... بگریم برای کسانی که هرگز غمم را نخوردند... محبت کنم به کسانی که محبتی در حقم نکردند

Wednesday, October 29, 2008

bikari

chand rooze ke miam sare kar, kare khasi nadarim ke anjam bedim az khodamdare badam miad ehsase nemofidi mikonam.Emrooz shoro kardam be pishnahade shosho(shohar jan)baraye khodam tarahi mikonam bemanche khob vaghti modire arshadam haminjoriam azamrazie man chera delam shoor bezane faghat oon azab vejdane va vaght talaf kardane asabamo khord mikone.

Monday, October 13, 2008

رفتيم خونمون

بالاخره ما رفتيم خونه خودمون.خوبه ولي يه جورايي سخته همه چيز برام جديده و تا بخوام بهشون عادت كنم طول ميكشه.ديگه مامان نيست كه بخواهم به اميدش بعضي كارهارو انجام ندم.مسئوليتش ديگه با خودمه.ديگه اينكه هر كاري ميخوايم بكنيم متوجه ميشيم يك چيزي كم داريم خلاصه حسابي مشغوليم.هر روز عصر هم كه ميخواهيم بريم خونه كلي تو ترافيك الاف ميشيم.تازه بايد بريم دتبال بقيه كارهاي خونه و درست كردن غذا لذا فعلا كه خيلي خوش ميگذره
:)

Tuesday, October 07, 2008

روزهاي آخر

ديگه روزهاي آخريه كه خونه خودمون هستم و حسابي در تكاپو و بدو بدو.يك حالت خاصيه باورم نميشه كه ميخوام خانمان را بعد از سالها ترك كنم البته اينكه آدم مستقل ميشه خيلي خوبه ولي به قولي خونه بابا يك چيز ديگس.ميگم موقعي كه ميخواهي بري خونه خودت گريت ميگيره نميدونم 2 روز ديگه تجربش ميكنم.بريم ببينيم چي ميشه.

Sunday, October 05, 2008

جواب تست قبل

در زندگی واقعی، برای چه نوع آدمهایی جذابیت و کشش دارید.
الف: خرگوش– کسانی که دارای شخصیت دوگانه هستند، به سردی یخ در ظاهر اما به گرمی آتش در باطن ب: گوسفند– مطیع و گرم پ: گوزن– زیبا و آداب دان ت: اسب- کسانی که غیرقابل جلوگیری، بی‌بند و بار و آزاد هستند
در فرایند ابراز عشق و درخواست ازدواج، کدام رویکرد برای شما خوشایندتر و موثرتر است.
الف: میمون – مبتکر و باذوق که هیچگاه احساس خستگی نکنید. ب: شیر- سرراست، صاف و پوست کنده به شما بگوید که دوستتان دارد. پ: مار- دمدمی مزاج، پر نوسان، نفس گرم و عشق سرد ت: زرّافه- صبور، هرگز شما را رها نکند
دلتان می‌خواهد معشوقتان چه عقیده‌ای در باره شما داشته باشد.
الف: سگ- باوفا، صادق، ثابت قدم ب: گربه- شیک و زیبا پ: اسب- خوش بین ت: مار- انعطاف‌پذیر
- چه اتفاقی باعث می‌شود که شما رابطه‌تان را قطع کنید/ از چه خصوصیتی بیش از همه نفرت دارید.
الف: شیر- متکبر و خودخواه، امر و نهی کن ب: مار- هیجانی و دمدمی مزاج، نمی‌دانید چگونه او را خوشحال کنید. پ: تمساح- خونسرد، بیرحم، سنگدل ت: کوسه- ناامن
دوست دارید چه نوع رابطه‌ای با او برقرار سازید.
الف: گوسفند- سنتی، بدون آن که چیزی بگوئید او بفهمد چه می‌خواهید، ارتباط برقرار کردن از طریق قلب‌ها. ب: اسب- هر دو بتوانید درباره همه چیز با هم صحبت کنید، هیچ چیز مخفی در میان نباشد. پ: خرگوش- رابطه‌ای که همیشه خود را گرم و عاشق او حس کنید. ت: پرنده- رابطه‌ای پایدار و طولانی و بالنده
آیا به او خیانت می کنید.
الف: انسان- شما به جامعه و اخلاقیات احترام می‌گذارید، پس از ازدواج هیچ کار خلافی نمی‌کنید. ب: خوک- نمی‌توانید در مقابل تمایلاتتان مقاومت کنید، به احتمال زیاد خیانت می‌کنید. پ: گاو- خیلی سعی می‌کنید که چنین کاری نکنید. ت: پرنده- شما هرگز نمی‌توانید استوار و ثابت قدم باشید، شما واقعاً برای ازدواج مناسب نیستید و نمی‌خواهید تعهدی بپذیرید
درباره ازدواج چه فکر می‌کنید.
الف: دایناسور- شما خیلی بدبین هستید و فکر می‌کنید این روزها دیگر ازدواج سعادتمندانه وجود ندارد. ب: ببر- شما به ازدواج به صورت یک چیز گرانبها فکر می‌کنید. پس از آن که ازدواج کردید، پیوند زناشویی و همسرتان را بسیار باارزش و گرامی می‌دارید. پ: خرس قطبی- شما از ازدواج می‌ترسید، فکر می‌کنید آزادیتان را از شما خواهد گرفت. ت: پلنگ- شما همیشه طالب ازدواج بوده‌اید ولی در واقع، شناخت دقیقی از آن ندارید
در این لحظه، به عشق چگونه فکر می‌کنید.
الف: شیر- شما همیشه تشنه عشقید و می‌توانید هر کاری برای آن بکنید اما به راحتی در دام عشق نمی‌افتید. ب: گربه- شما خیلی خودمحور و خودخواهید. شما فکر می‌کنید عشق چیزی است که می‌توانید به دست آورید و هرگاه که خواستید آن را دور بیاندازید.. پ: اسب- شما نمی‌خواهید در قید و بند یک رابطه پایدار قرار بگیرید. به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو ت: کبوتر- شما به عشق به صورت یک تعهد دو طرفه فکر می‌کنید

Monday, September 29, 2008

اين تست را انجام بديد جالبه.هركي مايل بود جوابشو بگيره بگه جوابشو بگذارم
سناریوهای زیر تلاش می‌کنند که دیدگاه شما نسبت به عشق را توضیح دهند
- پایان دنیا نزدیک است. اگر فقط بتوانيد یک نوع از حیوانات را نجات دهید، کدام را انتخاب می‌کنید؟
الف) خرگوش ب) گوسفند پ) گوزن ت) اسب
-
به آفریقا رفته‌اید. به هنگام بازدید از یکی از قبیله‌ها، آنها اصرار می‌کنند که یکی از حیوانات زیر را به عنوان یادگاری با خود ببرید. کدام را انتخاب می‌کنید؟
الف) میمون ب) شیر پ) مار ت) زرافه
3- فرض کنید خطای بزرگی انجام داده‌اید و خداوند برای مجازات شما تصمیم گرفته است که به جای انسان، شما را به صورت یکی از حیوانات زیر در آورد. کدام را انتخاب می‌کنید؟
الف) سگ ب) گربه پ) اسب ت) مار
اگر قدرت داشتید که یک نوع از حیوانات را برای همیشه از روی کره زمین نابود کنید، کدام را انتخاب می‌کردید؟
الف) شیر ب) مار پ) تمساح ت) کوسه
- یک روز، با حیوانی برخورد می‌کنید که می‌تواند با شما به زبان خودتان صحبت کند. دلتان می‌خواهد که کدامیک از حیوانات زیر باشد؟
الف) گوسفند ب) اسب پ) خرگوش ت) پرنده
- در یک جزیره دور افتاده، تنها یک موجود زنده به عنوان همدم و همراه شما وجود دارد. کدامیک را انتخاب می‌کنید؟
الف) انسان ب) خوک پ) گاو ت) پرنده
7- اگر قدرت داشتید که هر نوع حیوانی را اهلی و دست‌آموز کنید. کدامیک از حیوانات زیر را به عنوان حیوان خانگی خودتان انتخاب می‌کردید؟
الف) دایناسور ب) ببر پ) خرس قطبی ت) پلنگ
اگر قرار بود برای 5 دقیقه به صورت یکی از حیوانات زیر در می‌آمدید، کدامیک را انتخاب می‌کردید؟
الف) شیر ب) گربه پ) اسب ت) کبوتر

اوضاع آرام

دو روزيه كه هوا نسبتا خنك و پاييزي شده.منهم طبق هر سال كيف ميكنم و خوشحالم كه پاييز شده اين موقع ها اصلا دلم نمي خواد بيام سر كار
كارهاي خونمون تقريبا ديگه تمام شده فكر كنم هفته ديگه بريم خونمون.خوشحالم كه سه روز تعطيلي داريم و ميتونيم يك مسافرت بريم. مرسي از دوستاني كه برام در پست قبل كامنت گذاشتند

Sunday, September 21, 2008

بالاخره رنگ خانه تمام شد و مشغول آوردن وسايلمون هستيم ولي واي از دست اين باربرهاي بد قول كه آدم را ساعتها الاف ميكنند.همين ديشب سه ساعت و نيم الاف اينايي بوديم كه قرار بود برامون يخچال و گاز ... بيارند .خلاصه مشغوليم ديگه.تازگيها حس ميكنم ديگه ننويسم چون مثل اينكه ديگه طرفدار ندارم هيچ كس برام كامنت نميگذاره.يعني هيچكي منو دوست نداره؟

Saturday, September 13, 2008

Bane

Alan sare karam va hesabi khaste 2 rooz bood ke rafte boodim baraye kharid bane.jaleb bood avalan ke sahnehaye jalebi didim az rafto amade ghachaghchian va inke cheghadr porghodrat va alani rafto amad mikardand ba mashinhaye vanet va bisim hodode 100 tamashin boodan hardafe. kholase az rahe toolanish ke bogzarim (hodode 10 saat)belakhare rasidim va hotel gereftimon ham shansi gir ovordim chon hamashon por boodand.raftim soraghe kharid pasajhaye ziadi boodand che ghadimi va che jadid faravon.gheymatha khoob bood taghriban nesfe tahran vali badii ke dasht in bood ke ovordane yakhchal,LCd,mashin lebasshooe mamnoo bood.yani bayad midadim ghachaghchia miovordan baramon ke oon ham sarf nadasht chon hazineye bareshon vaneti nabood yani baraye har jens 30% gheymate oono migereftan va taghriban hamoon mishod vali baghie chiza khoob bood yanima toonestim hamoon chizae ke Tehran dide boodim ba nesfe gheymat bekharim. kholase saate 3 shab residim tehran va alan ham sare karam va khaste.

Saturday, September 06, 2008

Kharid

In chand vaght hamash mashghoole kharide vasaele khoonamam.Kare sakht ama shirinie.belakhre movafagh shodam vasaele choobiro bekharam.2 rooze ke mashghole naghashi hastim.Albate tamame khoonaro khodemon darim rang mikonim az farda ham morkhasi gereftam ke tamoomesh konam chon taze 1 otagh tamam shode.oidvaram ta 2 rooz dige tamam beshe.akhare in hafte ham gharare berim bane baraye kharid lavazeme barghi migan kheili arzoone oonja hala berim bebinim chejorie.

Sunday, August 24, 2008

مارماريس

اين سفري كه رفتيم خيلي سفر خوب وبه موقعي بود بسيار تا بسيار راضي هستم واقعا بهمون خوش گذشت شهر بسيار قشنگ و زيبايي بود.مخصوصا هتلي كه بوديم خيلي خوب بود صبحانه نهار عصرانه شام و حتي نصف شبانه داشت. انواع مشروب هم مجاني بود 3 تا استخر داشت با 4 تا سرسره.انيميشن تيم داشت كه از ساعت 10 صبح كنار استخر برنامه هاي مختلف اجرا ميكردند تا 11 شب از ورزش گرفته تا انواع مسابقات و اجراي تئاتر و رقص و.....تنها عيبي كه از اين شهر ميتونم بگيرم اينه كه خيلي خيلي گران بود يعني ما اگه همه چيز هتلمون مجاني نبود يك بطري آب كه ميخواستيم بخريم بايد 2 يورو پول ميداديم.براي همين زياد از هتل نيومديم بيرون.كرم نيوآ از اينجا ميخريم 7500 تومان اونجا 35000 تومان بود پس قدر ايران را بدونيم البته جاي زياد ديدني نداشت همش دريا و سرسبزي بود و قشنگ.براي همين عكسهاي كمي گذاشتم ديسكوهاي خيلي خوبي هم داشت.خلاصش اينكه به همتون توصيه ميكنم كه حتما بريد.
اين روزها همش مشغول مغازه گردي هستم به دنبال خريد وسايل خانه كه چقدر كار سختيه

Monday, August 04, 2008

Ttilate tabeston

Tatilste tabestanie man taghriban chand roozie ke shoroo shode albate az rooze avalesh hesabi baraye khodam kar dorost kardam 1 rooz raftam khiabane shariati baraye gheimatgirie lavazeme barghie khone.Rooze bad ham raftam bazar va ye seri khrid kardam.Vali in bazaria ajab adamaiana az aval ta akhare bazar ye jenso hezar joor gheimat midan maloom nist kodomeshon rast migan kodom doroogh.beki mishe etminan kar be ki nemishe.ye chize jalebi ham ke bahash barkhord kardim in bood ke pool ro ke midim hich residi behemon tahvil nemidan ta jenso bebari in dige maskharast migan inja bazare shoma bayad be etemad konin. kholase emrooz ham ke dombale karhaye ederi boodam.Farda ham mirim mahe asal ta bargardimo baghie kara. ta hafte dige.......

Sunday, July 27, 2008

عشاق فردوسي





اين هم چندتا عكس از يك دوستدار فردوسي در تهران.البته از همه نوع تركيبي استفاده كرده از ستونهاي هخامنشي گرفته تا سيمرغ و مجسمه فردوسي و كله شير.احتمالاصاحب خانه از فكر پر مشغله اي برخوردار بوده.اول كه اين ساختمان را ديدم فكر كردم گالري يا موزه اي چيزيهولي بعد فهميدم كه نخير ساختمان مسكونيه.شما حاضر بوديد توي يك همچين خانه اي زندگي كنين؟

Saturday, July 19, 2008

تعطيلات

خدا پدر اين تعطيلات يك در ميان ايران را بيامرزه.3 روز آخر هفته تعطيل بود ما هم يك روز ديگه بهش اضافه كرديم رفتيم جاي همگي خالي كلاردشت.واقعا كه چقدر به يك استراحت احتياج داشتم.چقدر درجه حرارت در نقطه به نقطه ايران متفاوته.حتي از پايين تا بالاي كلاردشت ميتونم بگم شايد 5 يا 6 درجه اختلاف دما داشتيم.2 روز اول كه همش مجبور بوديم با ژاكت بشينيم تو ويلا ولي 2 روز آخر با تاپ هم گرممون بود و 1 ساعت كه توي آفتاب بوديم حسابي بدنم سوخت. خلاصه كه خيلي خوب بود بيچاره معده هامون دچار شك شده بودن از بس ما توي اين چند روز چيزهاي مختلف خورديم.خداروشكر موقع برگشت هم جاده يكطرفه شده بود و ما توي ترافيك نمانديم.خوبه كه هميشه با آدمهاي متفاوت معاشرت داشته باشيم، تفاوت آدمها رفتارهاشون علائقشون و خواسته هاشون برام جالبه.براي همين دوست دارم آدمهاي دوروبرم كه باهاشون رفت و آمد دارم زياد باشند.

Tuesday, July 08, 2008

استراحت موقت

ديشب بالاخره آخرين مسافرهاي عزيزمون رفتن.چقدر همه چيز زود ميگذره.اون همه بدو بدو و برو و بيا دوباره جاي خودش را به زندگي عادي ميده.البته اين هم فكر ميكنم كوتاه مدت باشه كه البته خودش خيلي خوبه چون واقعا خيلي خسته شدم واحتياج به استراحت دارم.ديگه جوري شده كه همش سركار چرت ميزنم و چشمهامو به زور باز نگه ميدارم.البته يك اميد دارم كه هفته ديگه كه 3 روز تعطيله با دوستامون ميريم مسافرت و 2 هفته بعدش هم ميريم ماه عسل و حسابي خستگي در ميكنيم كه تا برگرديم شروع كنيم به خريد وسايل خانمون كه اون هم پروژه ايه واسه خودش.خلاصه دوران خوب و پرمشغله و پر خاطره ايه.

Saturday, June 28, 2008

salame dobare




Bad az 1 mah belakhare ye forsate koochik gir ovordam ke inja ye sari bezanam.
Saram hamchenan shologhe bekhatere karaye bad az aroosi va mehmonae ke az kharej omade boodan va mehmoon bazio hezar ta kar dige ke monde.
Khodaro shokr hame chiza hamontori ke mikhastim pish raft.kheili khaste shodim vali natijash khoob bood.
hal ye aks az sofre aghdam ke khodam hame karasho kardam baraton mizaram ke bebini.albate be zoodi.
az door ke adam negah mikone be nazar kare asooni miad vali intor nist vaghti baraye khodet mikhae kar koni vasvaset ham chand barabar mishe va zahmatet ham bishtar.
..................

Wednesday, May 21, 2008

Enghadr in rooza saram shologhe ke vaghte sar kharondan nadaram.Rooza ke sare karam bad ham biroon dombale karam.shaba dir miresam khoone in terafic ham ke adam ro bishtar khaste mikone.sobha ke mikham bidar sham chesham enghadr estekak dare ba zoor baz mishan. kholase kheili khosh migzare;) baraye hamin kamtar mitonam benevisam.ta 1 mah dige shayad saram khalvatar beshe bishtar sar mizanam.

Monday, May 05, 2008

خريد عروسي و جهازبران

پس از خواستگاری و پسند طرفین و انجام مراسم بله برون ، را هر زمانی که طرفین موافقت کردند و مورد قبول واقع می شد و ایجاد اشکالی نمی کرد . جهت خرید وسایل عروسی تعیین می کردند . وسایلی که معمولاٌ در این زمان خریده می شد عبارت بود از : پارچه و با لباس دوخته شده ، آیینه و شمعدان ، وسایل آرایش عروس ، لباس های زیر برای عروس ، کفش و جوراب ، لوازم مربوط به سفره عقد و دیگر وسایل اینچنین ، نکته دیگر قابل ذکر آن که برای این خرید یک یا دو نفر از خانواده عروس و داماد انتخاب می شدند که معمولاٌ نیز در این خرید عروس و داماد شرکت نداشتند ( البته این قضیه جنبه همگانی نداشته و گاهی خود عروس و داماد شرکت می کردند ) و نمایندگان به سلیقه خود وسایل مورد نیاز را خریداری می کردند . در ضمن این نکته را نیز باید متذکر شد که خرج این دسته
خریدها کلاٌ به عهده داماد بوده است
چند روز قبل از عروسی و گاهی روز قبل از آن ، مراسم جهاز بران صورت می گرفت . برای جهاز بران چند نفر طبق کش به همراه چند قاطر اجیر می شدند تا وسایل جهیزیه عروس را به خانه داماد حمل کنند . علاوه بر طبق کش ها ، عده ای نقاره زن نیز استخدام می شدند تا در طول راه به هنرنمایی بپردازند . قبل از رسیدن گروه مزبور چند تن جلوتر به خانه داماد می رفتند و قسمتهایی از خانه داماد را که برای عروس در نظر گرفته شده بود ، نظافت کرده و به اصطلاح آب و جارو می کردند . هنگامی که جهیزیه در خانه داماد جای می گرفت . فردی از طرف خانواده عروس صورت اسبابی که آورده بودند را نشان داماد می داد و از وی بابت آنها رسیدی دریافت می کرد که به آن سیاهه می گفتند . علاوه بر آن دادن انعام به طبق کش ها و نقاره چی ها جزو وظایف داماد به حساب می آمد . طبق کش ها علاوه بر انعام مزبور اجازه داشتند که نقل ها و پارچه های کف طبق ها را که برای تزئین تدارک دیده شده بود را برای خود برداند . وسایل جهیزیه طبق توافقی که قبلاٌ بین خانواده های عروس و داماد صورت گرفته بود تهیه می شد . به عنوان مثال گاهی عبارت بود از : دیگ ، قابلمه ، ملاقه ، آبکش ، مجمع های مسی ، آفتابه لگن و اسباب دیگری همچون رختخواب ، متکا ، پشتی ، پرده ، سماور ، بلور و علاوه بر همه اینها ، آینه و قرآن جزو اصلی مهمترین وسایل جهیزیه به شمار می رفته است .

Tuesday, April 29, 2008

خواستگاری و بله بران

مراسم خواستگاری معمولاٌ بدین ترتیب بود که مادر داماد به چند تن از زنانی که کارشان پیدا کردن دختر بود می سپرد که اگر دختری را با شرایط مورد نظر وی در نظر دارند به وی معرفی کنند و یا درصدد پیدا کردن چنین دختری باشند . پس از مدتی یکی از زنان دختری را در نظر گرفته و به همراه یک یا چند تن از زنان خانواده داماد برای دیدن دختر مورد نظر سرزده به خانه او می رفتند دختر دم بخت بعد از مدتی با کاسه ای آب وارد اتاق خواستگاران می شد و آب را به آنها تعارف می کرد و پس از آن به کناری می نشست . در این هنگام یکی از خواستگاران که از همه با تجربه تر بود به طرف دختر رفته و چادر و یا چارقد دختر را کنار زده دستی به سر وی می کشید و موهای دختر را جابجا می کرد تا ببیند که مبادا دختر کچل باشد و موهاعاریه ای باشد . بعد از مطمئن شدن از موها ، شروع می کرد به بو کردن دهان و زیربغل و خلاصه تمامی بدن دختر ، که خدای ناکرده بوی بد ندهد . پس از انجام این تشریفات و مورد پسند واقع شدن دختر ، به خانه داماد برگشته و شرح ماجرا را توصیف می کرد و داماد نیز با شرحی که خواستگاران می دادند تصویر دختر را در ذهنش مجسم می کرد و آنگاه موافقت و یا عدم موافقت خود را اعلام می داشت .در صورت موافقت داماد ، پدر وی به همراه چند تن از بزرگان فامیل به خانه دختر رفته و به اصطلاح شیرینی می خوردند فردای آن روز مادر و خاله و عمو و دیگر کسان نزدیک داماد برای بله برون به خانه عروس رفته و راجع به مهریه و شیربها و روز عروسی و مسائلی دیگر نظیر آن صحبت می کردند . پس از چند روز از خانه داماد هدایایی به وسیله چندین مجمع به منزل عروس فرستاده می شد که وسایل درون مجمع ها معمولاٌ عبارت بودند از : یک عدد انگشتر با حلقه طلا ، یک کاسه نبات ، دو کله قند ، تعدادی لباس برای پدر و مادر و خود عروس که بسته به فصول سال از جنس های مختلف انتخاب می شده است . البسه ای که برای عروس فرستاده می شد معمولاٌ عبارت بود از : یک چادر ، یک پیراهن ، یک تنبان با دامن ، یک جفت کفش ، دو جفت جوراب ، یک یا دو عدد چادر ، یک یا دو عدد پستان بند و زیرجامه همچنین مقداری از میوه های فصل و شیرینی نیز جزو اصلی این هدایا به شمار می آمده است

Saturday, April 26, 2008

(1) رسم و رسوم ازدواج


یکی از اعتقادات در رابطه با بخت گشایی این بود که وقتی فرد پنبه زنی را به داخل خانه برای کار می آوردند . منتظر می شدند تا پنبه زن به منظور انجام عملی برای مدتی دست از کار بکشد و در این هنگام فوراٌ دختر دم بخت خانه را دور از چشم پنبه بزن آورده و از توی کمان پنبه زنی عبورش می دادند و معتقد بودند که به زودی زه کمان وی پاره خواهد شد و به این ترتیب نیز بخت دخترشان باز می شود . در صورت پاره شدن چله کمان ، جازدن آن کار بسیار مشکلی برای پنبه زن ها بود و به همین خاطر پنبه زن ها سعی می کردند تا جایی که ممکن است کمانشان را رها نکنند تا دست هیچ دختری به آنها نرسد و باعث پاره شدن زه کمان آنها نشود .برای بخت گشایی کار دیگری نیز می کرده اند و آن اینکه هر گاه درون خانه و یا در منزل همسایگان ، برای نذر گوسفندی می کشتند . مادری که می خواست هر چه زودتر دخترش به خانه بخت برود . چادر دخترش را به همراه مقداری پول و با یک کله قند به قصاب می داد و از وی می خواست که چادر دخترش را از درون روده گوسفندی عبور دهد و بر این اعتقاد بودند که دختر با سر کردن آن چادر ، به زودی بختش باز می شود .از دیگر معتقدات مردم برای بخت گشایی و همچنین برآورده شدن دیگر حاجات خویش ، دوختن پیراهن مراد بوده است . این مراسم به این شکل بود که در روز بیستم و هفتم ماه مبارک رمضان که روز قتل این منجم می باشد . زن ها آرایش کرده به مساجد می رفته اند تهرانی ها عموماٌ در مسجد شاه تجمع می کردند و با پارچه هایی که از قبل تهیه کرده بودند در بین دو نماز پیراهن مردا می دوختند و معتقد بودند که با پوشیدن این لباس کلیه حاجت های آنها از جلمه گشاده شدن بخت آنها برآورده خواهد شد و در بین بعضی از زنان این اعتقاد نیز بود که پارچه پیراهن ذکر شده را بهتر است که از پول حاصل از گدایی خریداری نمایند .

Tuesday, April 22, 2008

??

چند وقته كه سردرگم شدم نميدونم ميخواهم چكار كنم خداروشكر همه چيز خوبه، اتفاقاتي كه دوست دارم پشت سر هم دارن ميوفتن به سادگي.مسئله اي كه كمي سردرگمم كرده اينه كه ديگه كارم را دوست ندارم يعني بعد از 5 سال احساس ميكنم بازدهي ندارم علاوه بر اينكه چيز جديدي هم ياد نميگيرم. دوست دارم جوري كار كنم كه ساعت كاريم كمتر باشه وتوي اون زمينه اي كار كنم كه دوست دارم بيشتر در زمينه هنرهايي كه دارم مشغول باشم.بدجوري رفتم تو اين فكر كه از كارم بيام بيرون مخصوصا كه مشوقم هم قويه. نميدونم چي ميشه .به نظرم يك اراده قوي ميخواهد.

Wednesday, April 09, 2008

آسان يا سخت؟


در سفر بوشهر يكي از دوستان عزيزم كه همراهمون بود بيماري ام اس داشت. قبل از سفر كه با هم صحبت ميكرديم گفت راستي اونجا آمپول منو كي ميزنه؟من هم گفتم من ميزنم.خلاصه رفتيم و شب سوم ساعت 11 شب موقع آمپول زدن بود كه دلهره گرفتم. به همراه يكي ديگه از دوستام رفتيم تو اتاق قبلش هم به دوستم گفتم اگهمن نتونستم تو بزن.لازم به ذكر است كه آمپول بايك دستگاهي زده ميشه يعني به عبارتي شليك ميشه.
بعد از مقدمات لازم و آماده شدن سرنگ و آموزش طرز زدن من شروع كردم ولي يكهو ديدم كه قلبم داره تند تند ميزنه براي همينهم محول كردم به دوستم. اون هم بدتر از من دستاش ميلرزيد(واقعا كه) براي همين هم ديدم من كه مسوليت را قبول كردم خودم هم بايد تمامش كنم.دستگاه را گرفتم و با اعتماد به نفس كامل شروع كردم و به كمك دوستم شليك.وقتي كار تمام شد انگار يك بار بزرگي از روي دوشم برداشته ش
د
.

Friday, April 04, 2008




Belakhare eid ham tamam shod vali cheghadr zood aslan fekr nemikardam enghadr sari begzare .
Panj rooze aval ke hamash khoone boodam va mashghoole moraghebat az babam chon aslan nabayad tekon mikhrd va kheili sakht bood.be ghole khodesh 3 ta bache bozorg karde ke ye kish beshe pash va dotaye dige beshan dastash too ye hamchin roozi.
Badesh ke tavalodam bood va oon rooz ham kheili behem khosh gozasht mehmooni dashtim.
ye restrante khoob ham raftim be name" Davinchi" tooye hotel esteghlal ke kheili khoshgel boo va ghazahash ham khoshmaze bood beheton tosie mikonam ke hatman berid.
Ye rooz ham raftim cinema filme "Majnoone Leili".Filme jalebi bood az lahaze dastan vali kolan bedarde javoonaye 19 ya 20 sale mikhore.
Bad ham ba jame doostan raftim Booshehr ke kheili kheili khoob bood har chand ke kheili baraye sahebkhoone zahmat dashtim vali kheili khoob bood koli ham aks gereftim ke baratoon mizaram.
Aval az hame inke peajesh kheili khoob bood ba inke ta fiha khaledonemon ra gashtan vali kheili tamiz va ghashang bood ye joraee engar ekhtesasi bod chon faghat ta 2 saate aval khodemon boodim.gharar bood berim jazireye khark ke bekhatere tofan nashd berim.gashte rooye aab ham mikhastim berim ke oon ham nashod vali ta deletoon bekhad raftim bazar va be ghli ashghal kharidim.
dar kol safare kheili khoobi bood az haminja az doostani ke hamrah boodan tashakor mikonam va bekhosoos az mizbane azizemoon.
Dirooz bargashtim ke man kamelan bihoosh shodam chon oonja kheili kam khabidim va shabe ghablesh ham 2 saat bishtar nakhabie boodim.
In ham az tatilate norooz ke mesle baad gozasht;)

Sunday, March 16, 2008

شوك

الان انقدر ناراحتم كه نگو و نپرس.بعضي وقتها اتفاقات غير منتظره اي برامون ميوفته كه نميشه جلوش را گرفت و به آدم شوك ميده. ديروز صبح مامانم به موبايلم زنگ زد و گفت: "ما بيمارستانيم ..."و قطع شد.دلم شور افتاد و هزار راه رفت. به خانه زنگ ميزدم كسي بر نميداشت،خانه مامان بزرگم، موبايلش و موبايل بابام زنگ زدم كسي برنميداشت ديگه داشتم كلافه ميشدم به موبايل برادرم زنگ زدم بالاخره يكي گوشيشو برداشت.اون هم چه برداشتني گوشي برنداشته گفت ما بيمارستانيم بابا خورده زمين پاش شكسته داغون شده !!!!!! خلاصه بالاخره موفق شدم با مامانم صحبت كنم.فهميدم كه بله به طرز كاملا مسخره اي داشته از وسط خيابان رد ميشده كه پاش پيچ ميخوره و با وزنش ميوفته روي هبكلش و ساق پاش از سه جا شكسته. عملش كرده بودند و پلاتين گذاشتن توي پاش به همراه 13 تا پيچ. عصر كه رفتم پيشش بغضم گرفته بود باورم نميشد كه به چه سادگي چنين اتفاقي افتاده. شب كه رفته بودم خانه تنهابودم با خودم فكر ميكردم كه ما آدما واقعا به مو بنديم هيچ تضميني براي يك دقيقه ديگه وجود نداره.

Monday, March 10, 2008

يهويي

پنج شنبه آخرين جلسه كلاس خانه يكي از دوستاي خوبمون كه اهل بوشهر هستند بوديم بعد از كلاس يك نهار خوشمزه برامون درست كرده بود كه بيا و ببين نهار را كه خورديم بحث به مسافرت و عيد و اين حرفها كشيده شد نفهميديم يكهو چي شد كه چشم باز كرديم ديديم اين دوست عزيزمون داره به همسرش زنگ ميزنه كه براي هممون بليط هواپيما تهيه كنه به همين راحتي اين همه آدم خودمون را خراب كرديم سرشون.از شانسمون براي هممون هم بليط بود جالبه كه ما خانمها همديگه را ميشناسيم ولي هيچ كدام از آقايان همديگه را نديدن تا به حال. ولي فكر كنم كه مسافرت پرخاطره اي باشه وبه هممون خوش بگذره. من تا حالا بوشهر نرفتم خيلي دلم ميخواست يك روزي حتما برم.خلاصه از اين دوست عزيزمون هم ممنونيم كه حاضر شده مارو تحمل كنه

Wednesday, March 05, 2008

dard

Belakhare bad az chand rooz diashab tonestam ye khabe hesabi bekonam.Akhe az jome ke zamin khordam badesh chenan dast dardo gardan dardi gereftyam nago va napors teflaki in hamkaram karesh in shode bood ke harooz mano masaj bede dastesh dard nakone ta inke belakhare diooz raftam doctor ye 30 tamni to gardanam gir karde bood chon khodaro shokr moshkele klhasi nabood va zarbdidegi bood ke ba dota ghrs hal shod yani fekr konam male hamon 30 tamane bood ke bayad midadam ta khoob sham.

Friday, February 29, 2008

Ski

Emrooz rafte bodim ski hava besiar aali bood aftabie aftabi be torike enghadr garmemon shode bood ke age mishod kapshenamam dar miovordam.rekordi zadima saate 7/30 toye pist boodim fekr konam dovomin telesiej ra savar shodim. Dore dovom ke miomadam paeen yek lahze soratam kheili ziad shod va be estelah tormoz boridam mesle kasani ke tasadof mikonan migan nafahmidim yeho chi shod manam haminjori shodam nafahmidam yeho chi shod ke didam ba sorat to barfha hastam hala ham khandam gerefte bood ham dardam omade bood gardano binim daghoon shod albate alan khoobe.jaee ke az khodam be ja gozashte boodam jaleb bood rade tormozam bood ta labe barfaye nakoobide badesh 1 metr hich radi nabood bad man bodam ba kele too barfa kheili bahal bood. kholase ba in hal kheili khoob bood va hesabi ski kardimo khosh gozasht jaye hamegi khali.

Tuesday, February 19, 2008

آخيش

عجب هواي بهارييه امروز امروز صبح زودتر از هميشه آمدم از خانه بيرون و از ته دل نفس ميكشيدم و از بوي نم بارون و صداي پرنده ها لذتي كه دلم مي خواست را بردم اي كاش هميشه هوا اينجوري بود

Tuesday, February 12, 2008

يك متن از يك كتاب

ديروز شيطان را ديدم در حوالي ميدان بساطش را پهن كرده بود فريب مي فروخت.مردم دورش جمع شده بودند،هياهو مي كردند وهول مي زدند و بيشتر مي خواستند.توي بساطش همه چيز بود:غرور، حرص،دروغ وخيانت،جاه طلبي وقدرت.هركس چيزي مي خريد ودر ازايش چيزي ميداد.بعضي ها تكه اي از قلبشان را مي دادند وبعضي پاره اي روحشان را.بعضي ايمانشان را مي دادند وبعضي آزادگي شان را. شيطان مي خنديد و دهانش بوي گند جهنم ميداد.حالم را بهم ميزد،دلم ميخواست همه نفرتم را توي صورتش تف كنم. انگار ذهنم را خواند موزيانه خنديد وگفت: من كاري با كسي ندارم فقط گوشه اي بساطم را پهن كرده ام وآرام نجوا ميكنم.نه قيل وقال ميكنم و نه كسي را مجبور ميكنم كه چيزي از من بخرد.ميبيني آدمها خودشان دور من جمع شده اند. جوابش را ندادم آنوقت سرش را نزديكتر آورد و گفت:البته تو با اينها فرق ميكني تو زيركي ومومن.زيركي و ايمان آدم را نجات ميدهد.انها ساده اند و گرسنه به جاي هر چيزي فريب ميخورند. از شيطان بدم امد ولي حرفهايش شيرين بود.گذاشتم كه حرف بزند.ساعتها كنار بساطش نشستم. تا اينكه چشمم به جعبه عبادت افتاد كه لابلاي چيزهاي ديگر بود.دور از چشم شيطان آنرا برداشتم وتوي جيبم گذاشتم.با خودم گفتم:بگذار يكبار هم كه شده كسي چيزي از شيطان بدزدد.بگذار يكبار هم او فريب بخورد. به خانه آمدم ودر جعبه را باز كردم اما توي ان جز غرور چيزي نبود.جعبه عبادت از دستم افتاد وغرور توي اتاق ريخت.فريب خورده بودم.دستم را روي قلبم گذاشتم،نبود.فهميدم كه آنرا كنار بساط شيطان جا گذاشتم.تمام راه را دويدم ولعنتش كردم.ميخواستم يقه نامردش را بگيرم ،عبادت دروغيش را توي سرش بكوبم وقلبم را پس بگيرم. به ميدان رسيدم اما شيطان نبود.آنوقت نشستم وهاي هاي از ته دل گريه كردم. اشكهايم كه تمام شدبلندشدم تا بي دليم را با خود ببرم كه صدايي شنيدم ....صداي قلبم را. پس همانجا بي اختيار به سجده افتادم وزمين را بوسيدم به شكرانه قلبي كه پيدا شده بود

Wednesday, February 06, 2008

Saturday, January 26, 2008

پول يا كاغذ


اين پول را دست يكي از همكاران ديدم ازش خواستم كه بدتش به من تا بزارم اينجا شما هم ببينيد. احتمالا اين كسي كه اينهارو نوشته كاغذ دم دستش نبوده. نتيجه ميگيريم كه گاهي وقتها به جايي اينكه پول بديم و كاغذ بخريم ميتونيم از همون پول به جاي كاغذ استفاده كنيم

Wednesday, January 16, 2008

كولر يخ زده



اين صحنه اي كه ميبينيد ديروز كه رفته بودم پشت بام شركت باهاش روبرو شدم. اولش ديدم و رد شدم بعد مثل كارتنها انگار كه برق گرفته باشدم يكهو برگشتم ديدم نه مثل اينكه واقعيه
جالبيش اينجاست كه 3 تا كولر بقليش سالمه. طفلكي لابد حسابي يخ كرده

Saturday, January 12, 2008

Barffffffffffffff



Inam chandta akse dige az in barf ke vel nemikone maro.

Tuesday, January 08, 2008

برف خوب



آنقدر گفتيم چرا برف نمياد، چه زمستان لوسي ...كه خدا گفت يك برفي براتون ببارم كه حالتون جا بياد. الان 4 روزه كه داره برف مياد و هوا هم براي تهران خيلي سرد شده طوري كه مدرسه ها و ادارات 2 روزه تعطيلن.البته من روز يكشنبه هم خودم خودمو تعطيل كردم بعد از مدتها. خيلي هم بهم چسبيد .رفتيم خونه يكي از دوستامون نهار جاتون خالي قرمه سبزي خورديمو فيلم ديديم. عصرش هم رفتيم با يك سري ديگه از دوستامون پارك قيطريه برف بازي كرديم كه اون هم خيلي حال داد بعدشم شيريني خريديم رفتيم خونه همونها با چايي خورديمو كلي گفتيم و خنديديم. اينو ميگن يك تعطيليه مفرح

ديشب هم با يكي از عموهام كه بعد از 20 سال آمده ايران رفتيم تو برفها قدم زديم علي رقم سرماي زياد و سر بودن خيابان ولي باز هم خوب بود و كيف داد
زمستان خوبيه

Tuesday, January 01, 2008

shokr

Emroz dashtam ba khodam fekr mikardam ke vaghti bishtar be dorobaram negah mikonam mibinam cheghadr mardom moshkelate mokhtalefi daran az hame bishtar anvae bimarihaye khas ke natanha baraye khodeshon balke baraye atfarianeshon bishtar ranj avare.Makhsoosan ke chandvaghtie kasanio ke beheshon nazdikam docharesh hastan ya azizeshon. Vaghean khodaya shokret ke hadeaghal salamtim va moshkele bozorgi nadarim. Sale noe miladi ham ke resid.Baz ham 1 sale dige gozasht va che zood gozasht eine cheshm beham zadane in zendegi. Vali khodemonima khoda hamishe be masihiaye Tehran hal mide har sal shebe sale noshon barf miad mesle dishab.