Saturday, December 06, 2008

به دنبال يك روز استراحت

تقريبا 2 ماهه كه رفتيم خونه خودمان و هر روزش يك برنامه اي بوده خداروشكر يعني يا مهمان بوديم يا مهمان داشتيم.5 شنبه شب هم طبق معمول مهمان بوديم خانه يكي از دوستان شوشو كه مثل اينكه من يكبار ديده بودمشون ولي اصلا يادم نمي آمد.اصلا دلم نميخواست برم مهماني نه به خاطر اينكه خانه اونها بود به خاطر اينكه واقعا ديگه خسته شدم دلم ميخواد يك روز كامل فقط توي خانه باشم و هيچ كاري نكنم مال خودم باشم.اصلا هم روم نميشد به شوشوي عزيز بگم كه نريم چون اون هميشه هرجا من ميگم مياد.خلاصه صبح كه داشتيم صبحانه ميخورديم و صحبت ميكرديم گفتم اي كاش ميشد يك روز فقط توي خانه باشيم و استراحت كنيم و هيچ جايي نريم.از اونجايي كه خدا با من بود همون موقع گفت آره والا ميخواهي امشب نريم مهماني؟ منم كه انگار دنيا رو بهم داده بودند كلي خوشحال شدم و موافقت خودم را اعلام كردم.صبح كه كلاس بودم بعد نهار خورديم داشتيم آماده ميشديم بخوابيم كه يكي از دوستان عزيزم زنگ زد كه اگه شب خانه هستيد ما بياييم ديدنتون.خلاصه شوشو هم گفت بگو بيان تا همه چي توي خانه هست(از آنجايي كه شب قبلش هم مهمان داشتيم) .در نتيجه آن شب هم به خوبي و خوشي بدون رسيدن به اهدافمون گذشت.البته ناگفته نمونه كه خدا رو هم شكر ميكنيم كه انقدر دوستان خوبي داريم كه هميشه با ما هستند

3 comments:

Anonymous said...

همیشه به خوشی.

Anonymous said...

برای قشم رفتن بهمن ماه خوبه . جشنواره میذارند و البته یه کم قیمت ها رو بالا میبرند. ولی خوب من پارسال بهمن ماه رفتم قشم خیلی خوب بود. .
بندرعباس هم که ما درخدمتیم.
شاد باشید و عاشق.

Anonymous said...

آخه اين محبوبيت هم درد سر داره! حالا مگه ميشه يه روز استراحت كرد؟ من كه به اندازه تو رفت و آمد ندارم هم حسرت زده يك روز تنها در خانه هستم هيج كاري هم نكنم فقط به افكارم سر و سامون بدم . ولي مگه ميشه؟؟؟؟؟