Monday, December 29, 2008

عذاب وجدان

الان يكي از عمو هام كه از فنگ اومده بهم زنگ زد بعد از احوالپرسي گفت :نهار از خانه مياري يا از بيرون ميگيري؟
گفتم: از خانه ميارم
بعد گفت: اگه يكي بخواهد نهار دعوتت كنه بيرون چي؟
منم گفتم: خوب روز قبلش بهم ميگه من نهار نميارم بعد باهاش ميرم بيرون
گفت: يعني آدمش فرق نميكنه؟
گفتم: چرا معلومه كه فرق ميكنه حالا تا كي باشه
گفت: من نزديك شركتتم ميخواهم برم ديزي سرا (خيابان كلانتري) گفتم با هم بريم.البته ناگفته نمونه كه من اونجارو خيلي دوست دارم منم گفتم:شرمنده من صبح توي ترافيك موندم دير امدم سر كار نميتونم مرخصي بگيرم چون ساعت نهارمون هم نيم ساعت بيشتر نيست
گفت:باشه عزيزم ايشالله يك بار ديگه.خداحافظ
بعد از اينكه مكالمه تمام شد يك عذاب وجداني گرفتم كه نگو يعني همين الان.واقعا بعضي وقتها نه گفتن چقدر سخته

Saturday, December 27, 2008

كشف سينما

پنجشنبه شب رفتيم سينما فيلم "دل شكسته" .هدفم نقد فيلم نيست.يك سينماي جديد كشف كرديم به نام "پرديس سينمايي ملت" كه مثل اينكه جديدا افتتاح شده.خيلي خوشم آمد.فكر ميكنم از نقشه هاي فرودگاه الهام گرفته بودند وقتي توي سالنهاش راه ميرفتم دقيقا فرودگاه تركيه برام تداعي ميشد.خوب ساخته بودند.البته به غير از اينكه بليطش گرانتر از بقيه سينما ها بود.يعني 3000 تومان بود، تا جايي كه يادم مياد سينما ها رو درجه بندي كرده بودند.سينما هاي درجه يك 2000 تومان بود حالا نميدونم اين سينما در چه درجه اي قرار ميگيره. ولي در كل خوشم آمد.به بقيه همتوصيه ميكنم براي يك بار هم كه شده بريد.از فيلم چيزي نميگم چون هر كداماز ما يك نظري داشت جلب بود.ولي به نظر من خوب شروع كرده بود ولي آخرش بدجوري به شيوه ماست مالي تمام شد.

Monday, December 22, 2008

اولين شب يلداي دو نفره

چند شب پيش كه شب يلدا بود قرار بود بريم خانهمامان اينا ولي به سه دليل نرفتيميكي اينكه شب قبلش خانه ما بودند و شب قبلترش هم خانه خواهر شوشو شب يلدا رو با جمعي از دوستان اجراكرديم و اينكه دوست داشتم خودمون دوتايي باشيم.براي همين هندوانه كه از شب قبلش خريده بوديم ،آجيل هم شركت به مناسبت شب يلدا هر سال به اندازه يك كاسه كوچك داده بود كه من نگه داشتم با شوشو جون بخوريم اناره رفتيم سه تا خريديم ، كتاب حافظ نداشتيم كه اون هم توي را برگشت به خانه به همراه يكي از همكارهام خريدم.ديگه همه چيز كامل بود. در ضمن ششمين ماهگرد ازدواجمون هم بود به همين خاطر من براي شوشو يك كتاب خريدم اون هم براي من دوتا لاك خوشرنگ خريده بود.شب خيلي خوبي بود اخ راستي عكس هم از ميزمون گرفتم كه براتون مي زارم الان پيشم نيست.

Sunday, December 21, 2008

هنرمندانی که کافی‌شاپ دارند!

کافه مشکی
به قول جوان های این دوره و زمانه، اسم خَفَنی دارد. چی را می‌گوییم؟ همین کافی شاپ «بلک شاپ»، که از اسمش پیداست مال «رضا صادقی» خواننده مشکی پوش است این کافی شاپ نبش خیابان «اوستا» (حوالی میدان شیخ بهایی) قرار دارد و خود استاد هم معمولاً شب‌ها در آن حضور پیدا می‌کرد؛ با هواداران گپ می‌زد. . شاید باور نکنید، اما بین ملت شایعه شد که مثلاً آب معدنی‌های این کافه هم مشکی‌اند. یا اینکه کنار تابلوی پروانه کسبش نوار سیاه رنگ زده‌اند، مثل عکس جوانان ناکام! فقط رنگ میز و صندلی‌های بلک شاپ بلکی بود؛ مثل کافه تئاتر. گرچه اینجا هم مثل اغلب کافی شاپ‌های دیگر همه چیز نو و شیک انتخاب شده و از آن نوستالژی ناب و کم یاب خبری نبود.به گفته نزدیکان صادقی، قرار است شعبه دوم بلک شاپ هم به زودی در جهانشهر یا عظیمیه کرج (که مشکی پوش آنجا کلی هواردار دارد) افتتاح شود
کافه خندان
به گفته «حمید خندان» خواننده پاپ، کافه «پاپ» با 135 متر وسعت، بزرگ ترین کافی شاپ مجوزدار و ثبت شده در تهران -بلکه کل ایران- است. او همچنین خودش را اولین خواننده‌ای می‌داند که کافه‌دار شده است: «بین بچه‌های همکار، من اولین کسی بودم که چنین کاری کردم. الان می‌بینید که خیلی‌های دیگر هم کافی شاپ زده‌اند یا در فکر تاسیس کافه هستند».بهمن سال 85 بود که کافه پاپ در خیابان شریعتی، کنار بیمارستان ایرانمهر کار خودش را آغاز کرد و از همان ابتدا می‌شد خیلی از چهره‌های آشنا را در آن ملاقات کرد. جدا از خود حمیدخان که معمولاً هر روز عصرها در کافه دیده می‌شود؛ کسانی مثل بروبچه‌های تیم والیبال هنرمندان (که خود خندان هم عضو فعال این تیم است)، ایرج نوذری، امیر نوری، حسین استیری، مهدی مقدم، پویا امینی، امین زندگانی و خانم‌ها آرام جعفری، نگار فروزنده، نگین صدق گویا، بهنوش بختیاری و... از پاتوق نشینان ثابت این کافه هستند و اغلب می‌شود چندتایی از آن‌ها را دید که دور هم جمع و به گفتگو مشغولند. به گفته صاحب کافه، اصلاً دلیل اصلی افتتاح اینجا همین نکته بوده: «راستش ما دنبال پاتوق مناسبی می‌گشتیم که در آن جمع شویم و همدیگر را ببینیم. گفتیم حالا که اینطور است اصلاً خودمان جایی را راه بیندازیم که مال خودمان باشد و تویش راحت باشیم. اینجا هم محل خوبی است و رفت و آمد به این منطقه راحت است و هم فضایش تقریباً آماده بود؛ برای راه اندازی کافه تغییرات کوچکی لازم داشت».وسعت این مکان و هنری بودن جو باعث شده که از کافی شاپ خندان (که خودش هم سابقهء بازیگری در یکی- دو کار سینمایی را دارد) به عنوان لوکیشن چند کلیپ موزیک، فیلم‌های نود دقیقه‌ای و حتی سینمایی استفاده شود. اگر از حمید خندان دلیل انتخاب این جای بزرگ را بپرسید، می‌گوید: «اصولاً از کار کوچک خوشم نمی‌آید. همیشه دوست دارم کارهای بزرگ انجام بدهم و وقتی خواستم کافی شاپم را راه بیندازم هم این در نظرم بود که باید کافه من تک باشد».دکوراسیون پاپ شیک و باکلاس است. اغلب مشتریان هم از قیمت‌های این کافه راضی اند، البته به نسبت کافی شاپ‌های سایر هنرمندان که صورتحساب اغلب شان هوش از کله آدم می‌پراند
کافه دوقلو
«حمید عسگری» از آن خواننده‌ هاست که شانسش زد و کارش گرفت و در مدت کوتاهی به یکی از پر کارترین‌های موزیک پاپ مملکت بدل شد. بازار این حمید عسگری آنقدر داغ شد که حتی در جشنواره موسیقی فجر کنار قدیمی‌هایی مثل «خشایار اعتمادی» یا گروه باسابقه و محبوبی چون «آریان» برای او جا باز کردند. ضمن برگزاری کنسرت در شهرهای مختلف، کیش، همراه «محمدرضا گلزار» در دوبی و...اما موفقیت‌های سریع عسگری به عالم موسیقی پاپ ختم نشد. او سال گذشته در بیزینس و کاسبی غیرهنری هم موفق بود و اخیراً زده روی دست رضا صادقی و موفق شده دو کافی شاپ بزند؛ یکی در شهرک غرب که اسمش «ناشناس» یا «بی نشان» یا مخفی یا نمی‌دانیم چی است، و دیگری در گوهردشت کرج قرار دارد و اسمش را گذاشته «راندوو». راندوو در زبان فرانسه یعنی: میعادگاه، محل قرار.می‌گویند در همین مدت زمان کوتاه، این کافی شاپ‌های زنجیره‌ای حسابی کارشان گرفته و به پشتوانه شهرت و محبوبیت عسگری میان نوجوانان، درآمد خوبی نصیب او کرده است
کافه مخفی
شایعه کافی شاپ دار شدن «بهرام رادان» زود رنگ واقعیت به خود گرفت. وقتی قضیه به مطبوعات کشیده شد و یک نشریه جوان پسند گزارشی در اینباره نوشت؛ دیگر همه مطمئن شدند که او هم کافی شاپ دارد.اسم این کافه «ویونا» است، از اواخر تابستان سال گذشته راه افتاده و در خیابان پاسداران قرار دارد. اگر خیلی مایلید، توی کوچه «دشتستان دهم» می‌توانید پیدایش کنید. !آنها مدعی‌اند کافی شاپ به شخص دیگری تعلق دارد و فقط: «بهرام رادان زیاد می‌آید اینجا. همین»!بر خلاف کافه‌های صالح علا و مستر بلک، در ویونا رنگ‌های روشن غالب‌اند و مثلاً دیوارها کرم و صورتی و اینها هستند. میز و صندلی‌ها هم به رنگ قهوه‌ای و خلاصه همه چیز مثبت پسند و قشنگ.همین یک مدت پیش کافه ویونا از پاسداران به جردن منتقل شده.
کافه فیلم
شاید از همان موقع ها که وقت های بیکاری اش را در «کافه شوکا» می‌گذراند، وسوسهء کافه داری به جانش افتاده بود. نمی‌دانیم. فقط می‌دانیم که حالا «علی مصفا» هم به جمع کافه دارها پیوسته است.طبقه بالای «سینما جمهوری» جای دنجی هست که حالا به نام کافه مصفا و همسرش «لیلا حاتمی» شناخته می‌شود. ماجرا از اواخر همین پاییز گذشته شروع شد. اما خبر راه افتادن کافه که در شهر پیچید، علی آقا صلاح دید در اینباره توضیحاتی بدهد: «این تریا در حقیقت کافی شاپ نیست. بلکه ما تصمیم گرفته‌ایم كه در طبقه بالای سالن سینما جمهوری فیلم‌های مستند و زبان اصلی نمایش بدهیم و در كنار این كار، كافه تریایی هم برای پذیرایی مهمانان و علاقه مندان در نظر گرفته‌ایم. اما تاكید ما بر كار فرهنگی است».به گفته مصفا قرار است نمایش این فیلم‌ها همراه با جلسات نقد و بررسی باشد و در هر جلسه میهمانان ویژه‌ای حضور داشته باشند. البته تا اینجا هم چند جلسه برگزار شده و گویا برنامه به همین روال ادامه دارد. این زوج هنرمند معتقدند: «محل این کافه جایی از شهر قرار گرفته كه می‌تواند مخاطب‌های جدید و علاقه مند به سینما را جذب كند، به خصوص كه هم به تئاتر شهر و هم به دانشگاه نزدیک است. امیدواریم با بیش تر شدن حركاتی از این قبیل، وضعیت سینمای ایران بهبود پیدا کند و سینماها با جذب مخاطبان جدید، جانی دوباره بگیرند.» خدا کند. راستی، علی آقا و لیلا خانم اسم بامسمای «آنتراک» را برای پاتوق سینمایی شان انتخاب کرده‌اند
کافه دیگران
«ابوالفضل پورعرب» هم از خیلی وقت پیش در شمال و نزدیک ویلایش یک جایی به اسم کافی شاپ داشت. حالا نمی‌دانیم هنوز هم هست یا نه... «علیرضا منصوریان» بازیکن قدیمی‌ تیم آبی پایتخت (که در جریان بازی منجر به قهرمانی استقلال در جام حذفی، از مستطیل سبز خداحافطی کرد) هم کافی شاپ دارد.

Saturday, December 20, 2008

يك هفته استراحت!

يك هفته بود كه نيامده بودم سر كار چون دقيقا از شنبه هفته پيش مريض شدم .چشمتون روز بد نبينه از اين آنفولانزا جديدها گرفتم البته دكتر ميگفت مننژيته ما كه نفهميديم چي بود بالاخره.هرچي بود كه خيلي بد بود تا حالا چنين تجربه اي نداشتم همه وجودم به تمام معنا درد مي كرد.درد را حتي توي رگهام حس ميكردم خيلي عجيب بود.مثل معتادها به خودم ميلوليدم.تا اينكه يك آمپول جانانه زدم حالم جا اومد.البته توي اين مريضي شوشوي عزيزم كلي همراه بود يك روز برام سوپ درست كرد هر روز هم برام آب پرتغال ميگرفت طفلكي صبحها كه من بايد ساعت 6 قرص ميخردم چون نبايد با شكم خالي ميخوردم ساعت كوك ميكرد برام شير داغ ميكرد با بيسكويت ميداد ميخوردم تا بتونم قرصم را بخورم راستشو بخواهين خودم حاضر نبودم اين كارهارو براي خودم بكنم.خداييش دستش درد نكنه.تا بالاخره خوب شدم البته از ديشب دوباره كمي سرم سنگين شده خودم را سريع بستم به قرص كه دوباره مبتلا نشم.

Saturday, December 13, 2008

مهماني خاطره انگيز

ديشب منزل يكي از اقوام شوشو در ساختمان آ اس پ دعوت بوديم.آخر شب كه مهماني تمام شد با بلند شدن يكي از بزرگان فاميل بقيه هم بلند شدند از جمله ما
آسانسورهاي اين ساختمان نميدونم آشنايي داريد يا نه، مثل خود ساختمان خيلي قديميه.ما هم حدود 12 نفر بوديم و همه باهم سوار آسانسور شديم كه از طبقه 17 بياييم پايين.از 12 نفر 7 نفرش بالاي 50 سال داشتند.خلاصه چشمتون روز بد نبينه كه شوهر عمه شوشوي عزيز بازيشون گرفت و 2 تا دكمه را زدند كه دو طبقه ايستاديم تا بالاخره بين طبقه 1 و 2 گير كرديم و هر كاري كرديم نتونستيم دوباره راه بيوفتيم.از آنجايي كه همه كله ها هم گرم بود نه تنها كسي نترسيد بلكه همه انگار خيلي هم يهشون خوش ميگذشت وميخنديدند.تا اينكه موبايل يكي آنتن داد و زنگ زديم به صاحبخانه كه تاسيسات را خبر كند در اين فاصله چند تا پسربچه مشغول نجات دادن ما بودند.تا اينكه موفق شدند در را باز كنند.خوب در باز شد ولي حالا چه جوري اين خانمها و آقايان مسن بايد از ارتفاع 1 متري شايد هم بيشتر اون هم با لباس مهماني بروند بالا چون ما بين 2طبقه گير افتاده بوديم و از همه بدتر اينكه در آسانسور مثل يك گيوتين عمل ميكرد و مرتب بسته ميشد.البته يكي از بچه هاي ناجي سطل آشغال راهرو را داد تا بگذاريم زير پامون و بياييم بالا.خلاصه با بدبختي همه آمديم بالا تا اينكه آخرش جناب تاسيسات تشريف آوردند.بيچاره صاحبخانه كلي خجالت كشيد و خيلي هم عصباني شد و حسابي باهاشون دعوا كرد كه اينهمه پول گرفتيد ولي هنوز اين آسانسورهاي عهد بوق را عوض نكرديد
واقعا خيلي زور داره .بالاخره اين هم نوعي مديريت در اين مملكت گل وبلبل ما

Saturday, December 06, 2008

به دنبال يك روز استراحت

تقريبا 2 ماهه كه رفتيم خونه خودمان و هر روزش يك برنامه اي بوده خداروشكر يعني يا مهمان بوديم يا مهمان داشتيم.5 شنبه شب هم طبق معمول مهمان بوديم خانه يكي از دوستان شوشو كه مثل اينكه من يكبار ديده بودمشون ولي اصلا يادم نمي آمد.اصلا دلم نميخواست برم مهماني نه به خاطر اينكه خانه اونها بود به خاطر اينكه واقعا ديگه خسته شدم دلم ميخواد يك روز كامل فقط توي خانه باشم و هيچ كاري نكنم مال خودم باشم.اصلا هم روم نميشد به شوشوي عزيز بگم كه نريم چون اون هميشه هرجا من ميگم مياد.خلاصه صبح كه داشتيم صبحانه ميخورديم و صحبت ميكرديم گفتم اي كاش ميشد يك روز فقط توي خانه باشيم و استراحت كنيم و هيچ جايي نريم.از اونجايي كه خدا با من بود همون موقع گفت آره والا ميخواهي امشب نريم مهماني؟ منم كه انگار دنيا رو بهم داده بودند كلي خوشحال شدم و موافقت خودم را اعلام كردم.صبح كه كلاس بودم بعد نهار خورديم داشتيم آماده ميشديم بخوابيم كه يكي از دوستان عزيزم زنگ زد كه اگه شب خانه هستيد ما بياييم ديدنتون.خلاصه شوشو هم گفت بگو بيان تا همه چي توي خانه هست(از آنجايي كه شب قبلش هم مهمان داشتيم) .در نتيجه آن شب هم به خوبي و خوشي بدون رسيدن به اهدافمون گذشت.البته ناگفته نمونه كه خدا رو هم شكر ميكنيم كه انقدر دوستان خوبي داريم كه هميشه با ما هستند

Monday, December 01, 2008

سلامتي چه نعمتيه

تقريبا 4 روزيه كه درگير مريضيه شوشو هستم طفلكي سنگ كليه داره كه خيلي درد داره تو اين مملكت عزيزمان هم كه خدا نكنه آدم مريض بشه ديگه معلوم نيست چه عاقبتي خواهد داشت .ما هم از ديروز صبح در به در دنبال جايي بوديمكه زود از كليش عكس رنگي بگيريم كه شايد از 30 تا مركز عكس برداري 2 تاشون اين كارو ميكردند كه يكيشون براي يك هفته ديگه وقت داد اون يكي هم با التماس براي امروز.حالا ببينيم نتيجش چي ميشه. تازه بعد از اينكار باز بايد بريم تو نوبت سنگ شكن معلوم نيست بيچاره تا كي بايد اين درد را تحمل كنه اصلا شبها نميتونه بخوابه همش راه ميره . ميگن اين تنها درديه كه با درد زايمان يكيه.امروز بهم ميگفت بهت توصيه ميكنم اصلا فكر حاملگي نكني كه كلاهت پس معركست
اميدوارم كه هر چه زودتر خوب بشه