در سفر بوشهر يكي از دوستان عزيزم كه همراهمون بود بيماري ام اس داشت. قبل از سفر كه با هم صحبت ميكرديم گفت راستي اونجا آمپول منو كي ميزنه؟من هم گفتم من ميزنم.خلاصه رفتيم و شب سوم ساعت 11 شب موقع آمپول زدن بود كه دلهره گرفتم. به همراه يكي ديگه از دوستام رفتيم تو اتاق قبلش هم به دوستم گفتم اگهمن نتونستم تو بزن.لازم به ذكر است كه آمپول بايك دستگاهي زده ميشه يعني به عبارتي شليك ميشه.
بعد از مقدمات لازم و آماده شدن سرنگ و آموزش طرز زدن من شروع كردم ولي يكهو ديدم كه قلبم داره تند تند ميزنه براي همينهم محول كردم به دوستم. اون هم بدتر از من دستاش ميلرزيد(واقعا كه) براي همين هم ديدم من كه مسوليت را قبول كردم خودم هم بايد تمامش كنم.دستگاه را گرفتم و با اعتماد به نفس كامل شروع كردم و به كمك دوستم شليك.وقتي كار تمام شد انگار يك بار بزرگي از روي دوشم برداشته شد.
بعد از مقدمات لازم و آماده شدن سرنگ و آموزش طرز زدن من شروع كردم ولي يكهو ديدم كه قلبم داره تند تند ميزنه براي همينهم محول كردم به دوستم. اون هم بدتر از من دستاش ميلرزيد(واقعا كه) براي همين هم ديدم من كه مسوليت را قبول كردم خودم هم بايد تمامش كنم.دستگاه را گرفتم و با اعتماد به نفس كامل شروع كردم و به كمك دوستم شليك.وقتي كار تمام شد انگار يك بار بزرگي از روي دوشم برداشته شد.
5 comments:
سخته!
من بودم!!
یک مامان
Hi Nirvana,
You are brave! I would be scared. I am glad that you could do it.
Happy new year and have a wonderful one.
kar sakhti ra anjam dadi faghat man manzoreto az vaghean dakhele parantez nafahmidam.
mona
To Mona:
Manzooram az vaghean ke manzoram be khodemoon bood ke dastemoon milarzid va tarside boodim:)
Post a Comment