Sunday, March 16, 2008

شوك

الان انقدر ناراحتم كه نگو و نپرس.بعضي وقتها اتفاقات غير منتظره اي برامون ميوفته كه نميشه جلوش را گرفت و به آدم شوك ميده. ديروز صبح مامانم به موبايلم زنگ زد و گفت: "ما بيمارستانيم ..."و قطع شد.دلم شور افتاد و هزار راه رفت. به خانه زنگ ميزدم كسي بر نميداشت،خانه مامان بزرگم، موبايلش و موبايل بابام زنگ زدم كسي برنميداشت ديگه داشتم كلافه ميشدم به موبايل برادرم زنگ زدم بالاخره يكي گوشيشو برداشت.اون هم چه برداشتني گوشي برنداشته گفت ما بيمارستانيم بابا خورده زمين پاش شكسته داغون شده !!!!!! خلاصه بالاخره موفق شدم با مامانم صحبت كنم.فهميدم كه بله به طرز كاملا مسخره اي داشته از وسط خيابان رد ميشده كه پاش پيچ ميخوره و با وزنش ميوفته روي هبكلش و ساق پاش از سه جا شكسته. عملش كرده بودند و پلاتين گذاشتن توي پاش به همراه 13 تا پيچ. عصر كه رفتم پيشش بغضم گرفته بود باورم نميشد كه به چه سادگي چنين اتفاقي افتاده. شب كه رفته بودم خانه تنهابودم با خودم فكر ميكردم كه ما آدما واقعا به مو بنديم هيچ تضميني براي يك دقيقه ديگه وجود نداره.

7 comments:

Chegini said...

I hope he will get better soon. Take care of him.

Anonymous said...

واقعا متاسفم.امیدوارم زود خوب بشن
یک مامان

Alireza said...

I hope she gets well soon, I am sorry to hear that.

Setareh said...

Akhey dokhi omidvaram dadaye azizet zoody khob shan.

Anonymous said...

Merci az hamdardie hameye doostane azizam.manam omidvaram ke zoodtar khoob shan albate hanooz ke netije mosbati nagereftim:(

Alireza said...

All the best for Noorooz 1387 may your year fill with happiness and health

Anonymous said...

man ham baraye baba narahat shodam.az inke mamanet ba ma nemiyad ham narahat shodam.vaghean ma sobh ke az khab pa mishim bayad khodemon ro be khoda besparim.