Wednesday, September 20, 2006

استعفا

بدین وسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است
چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و
با دوستانم بستنی بخورم
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ> اهمیتی هم نمی دادم
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم > نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، به یک کلمه محبت آمیز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به ... این دسته چک من، کلید ماشین، کارت اعتباری و بقیه مدارک، مال شما
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
نویسنده: سانیتا سالگا

3 comments:

Chegini said...

I like whole text, specially this sentence:"می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند "

Childhood is a great time!

Alireza said...

I wish to do that, too. I used to say I prefer either be close to dieing age or be back to my childhood!!

mayra said...

vaghean che khub mishod adam mitoonest az bozorgsali estefa bedeh ;)