Monday, December 04, 2006

?

بعضي وقتها انگار لازمه كه آدمها خواسته يا ناخواسته به جاهايي بروند يكي از دوستانم براي پايان نامه اش با 2 نابينا بنا به موضوعش دوست شده كه جزو افراد نابغه محسوب ميشوند. آنها دختر(افغاني)و پسري هستند كه مدتي با هم دوست بودند و بعد از مشكلات فراوان و مخالفت خانواده پسربه افغانستان رفته وآانجا باهم ازدواج ميكنند وبه ايران بازميگردند. بعد از بازگشت در اينجا مهماني در خانه خودشان ميگيرند وما را هم دعوت ميكنند خانه اي بسيار كوچك شامل يك اتاق ويك جاي نقلي به عنوان آشپزخانه مجلس جالبي بود همه كساني كه آنجا بودند از دوستانشون بودند به غير خودشان يك خانم ديگر هم نابينا بود كه شوهرش نابينا نبود. پسر عموي داماد هم نابينا بود. دختر تقريبا 16 يا 17 ساله اي بود كه علاوه بر اينكه نابينا بود كرولال هم بود وقتي ميخواست متوجه بشه كه ما چه ميگوئيم دستش را زير گلو روي حنجره مان ميگذاشت و از ارتعاش ان متوجه ميشد كه ما چه ميگوييم. واقعا عجيب بود 3 ساعتي آنجا بوديم همه ميگفتند وميخنديدند انگار نه انگار كه آنها از يكي از بزرگترين نعمتهاي خدا بي بهره هستند آنوقت ما كه سالم هستيم و هيچ مشكل خاصي نداريم بعضي اوقات سر مسائل كوچك زندگي بي تابي ميكنيم و ناشكري بعضي وقتها فكر ميكنم كه خداوندچنين بندگاني را آفريده كه آدمهايي مثل ما از آنها درس بگيريم.

5 comments:

Arsh said...

I know, we usuall don't appreciate all the blessings that we have. It's good to remember those and stay happy and healthy as much as possible.

Alireza said...

testing, indeed, I was just watching a program about happiness on CNN. I will write about it, soon. I agree with what you wrote!

Alireza said...

it worked!!::)))

Anonymous said...

همیشه عادت کردیم که قدر چیزهای خوبی که داریم نمیدونیم.
گاهی وقتها وقتی یکی از مژه هامون میشکنه و توی چشممون فرو میره ، تموم اونروز و بی تابی میکنیم .یادمون میره که خیلی ها همیشه زندگیشون تاریک بوده .

Anonymous said...

همیشه عادت کردیم که قدر چیزهای خوبی که داریم نمیدونیم.
گاهی وقتها وقتی یکی از مژه هامون میشکنه و توی چشممون فرو میره ، تموم اونروز و بی تابی میکنیم .یادمون میره که خیلی ها همیشه زندگیشون تاریک بوده .