Sunday, January 25, 2009

درس بخونم؟

مدتي بود كه تو اين فكر افتاده بودم كه ادامه تحصيل بدم البته نه توي رشته خودم.ديروز يك آگهي براي دانشگاه پيام نور ديدم كه فكر كردم برم براي مشاوره .عصر در راه برگشت به خانه با شوشو جان مطرح كردم.اولش زياد موافق نبود كه تا حدودي هم درست ميگفت و تقريبا من را قانع كرد.
اول اينكه پرسيد براي چي مي خواهم درس بخونم؟
منم گفتم :چون احساس ميكنم اين رشته و كارم من را ارضا نميكنه يعني اين رشته توي ايران سر جاي خودش و مطابق علاقه من پيش نميره(طراحي محصول).
گفت: يعني درس ميخوني براي كار؟
گفتم:آره.
گفت: دليل كار كردنت چيه؟
گفتم:يكي اينكه احساس بيهودگي نكنم ديگه اينكه حوصله ام سر نره سوم اينكه پول درارم
.گفت:چرا سعي نميكني توي همينكارت بيشتر تلاش كني؟
گفتم: حوصله كار اجرايي ندارم.همينكه از اين كارم خسته شدم و همينكه حقوقش كمه
گفت:پس بيشتر براي پولش ميخواهي اين كار را بكني
گفتم:ببين ميتونم بگم 90% خانمها براي پول بيشتر كار ميكنن حالا يا اون پول را خودشون درميارند يا از شوهرشون ميگيرندو يا از پدرشون بهشون رسيده.كمتر خانمي دنبال جاه و مقام شغليه چون بالاخره ما هم بايد بچه دار بشيم و خواه نا خواه 2 سالي شايد هم بيشتر بايد كار نكنم .من بيشتر نگرانيم مال اون موقع است كه يك وقفه چند ساله در كار، كلي ادم را از محيطش عقب مي ندازه ...
گفت:تو اگه براي اون موقع فكر ميكني نگرانش نباش هزارتا كلاس و چيزاي مختلفي براي يادگيري داري كه خيلي بهتر از دانشگاه رفتنه
با اين صحبتها آرام شدم وديدم راست ميگه.فعلا همينجا ميمونم تا ببينم بعد از عيد وضعيت قرارداهامون چه جوري ميشه بعد تصميم بگيرم چه كار كنم

Saturday, January 10, 2009

چند وقتيه كه در موردكارم با خودم درگيري ذهني دارم.به چند دليل ، يكي اينكه حقوقم كمه.اينو نسبت به سابقه كارم،سمتم و مقايسه با دوستانم ميگم.دوم اينكه مسيرش برام دوره و هر روز كه با شوشو جان ميايم ايشون به خاطر من بايد نيم ساعت زودتر برسه محل كارش و موقع برگشت هم تا من برسم به ايشون(به خاطر طرح ترافيك) 45 دقيقه الي 1 ساعت بايد منتظر من باشه.اگه كار داشته باشه شركت ميمونه اگه نه بايد الاف من بشه تا من برسم.به قول شوشو اگه اين 5/1 ساعت الافي و موندن توي ترافيك را با هم جمع كنيم اگه من نرم سر كار بيشتر از حقوق من ميتونه توي اون مدت پول بسازه با كار گرفتن توي خانه.سوم اينكه اين آلودگي هوا و ترافيك به شدت منو اذيت ميكنه و من روزهايي كه ميرم سر كار سر درد دارم يعني عملا هر روز. چهارم اينكه احساس ميكنم ديگه چيز جديدي اينجا ياد نخواهم گرفت و كاملا برام تكراري شده
حالا دلائلي كه نميخوام كارم را ول كنم: يكي اينكه استقلال ماليمو از دست ميدم و فكر ميكنم هيچ نقش مثبتي توي زندگيمون ندارم.دوم اينكه مي ترسم حوصلم سر بره چون اصلا تجربه توي خانه نشستن را ندارم، تا از دانشگاه آمدم بيرون رفتم سر كار.سوم اينكه ميترسم از اينكه از محيط اجتماعي دور باشم وبخوام زن خانه باشم.چهارم اينكه محيط كارمو دوست دارم و اگه جاي ديگه برم زياد محيط خوبي نباشه.
خلاصه اينها دلائل من بود خوشحال ميشم اگه نظراتتون را بگين تا شايد كمكم باشه در تصميم گيري.

Sunday, January 04, 2009

دو روزه كه با شوشوي عزيزم يك قراري گذاشتيم البته شايد خنده دار باشه ولي خوب قراره ديگه .قول داديم كه من يك ماه خيلي مهربون باشم در همه حالات(كه البته كار سختيه) بعد از يك ماه اگر تونستم به قولم عمل كنم شوشو جون ورزش و رژيم را شروع كنه.چون از وقتي ازدواج كرديم ورزش به كلي رفته كنار و هيچ جوري هم نتونسته شروعش كنه.نميدونم چي ميشه اميدوارم كه هر دوتامون بتونيم به قولمون عمل كنيم