Sunday, October 31, 2010

سفر

سفر همیشه خوبه چه کوتاهش چه بلندش.آخر هفته تصمیم گرفتیم با دوستامون بریم شمال.وسایلمون را بستیم گذاشتیم توی ماشین و رفتیم سر کار تا بعد از کار یکسره بریم.ساعت 3 راه افتادیم هوای خیلی ملسی بود توی راه که همش رعد و برق میزد و نم بارونی بود از جاده هراز رفتیم تا 15 کیلومتری آمل خیلی خوب بود راحت رفتیم ولی نزدیکیهای آمل یکهو راه بند آمد و دلتون نخواد 1 ساعتی ماشین را خاموش کردیم و ایستادیم.هر یه ربع ماشین و استارت میزدیم و 10 قدم میرفتیم جلو.بعد از یک ساعت راه باز شد آخرش هم نفهمیدیم چی شده بود ولی فکر کنم کوه ریزش کرده بود.خلاصش که بالاخره رسیدیم و از با هم بودن لذت بردیم.برام جالب بود که توی آبان قشنگ آفتابش داغ بود و ما با آستین کوتاه میرفتیم ساحل.همراهمون دو تا بچه ناز بودند یکی 5/1 ساله یکی
هم 5 ماهه که باهاشون کلی حال کردیم.چه دنیایی دارن این بچه ها




Saturday, October 16, 2010

کنسرت علی لهراسبی



دیشب رفتیم کنسرت علی لهراسبی در سالن میلاد. من تا حالا سالن میلاد نرفته بودم .خوشگل بود خوب ساخته بودند البته به غیر از دستشویی هاش که خیلی دور بود به دلیل بزرگی سالن.
اصلا فکرشو نمیکردم که ایشون انقدر طرفدار داشته باشن ،برام جالب بود. تمام سالن که پر بود و از همه جالبتر اینکه همه آهنگهاشو به غیر از یک آهنگ که برای اولین بار اونجا خوند همه حفظ بودند و باهاش میخوندند.از حق نگذریم هم خداییش صداش خیلی خوبه یه حالته تو دماغی  و گرفتگی خاصی دار.
من خودم به شخصه آهنگهاشو فقط از تلویزیون آخر سریالها شنیده بودم و هیچ وقت آهنگها و سی دی هاشو نمیگرفتم به خاطر همین هم بود که تعجب کردم وقتی این همه طرفدارشو دیدم.گروه ارکسترشم واقعا خوب بودند ، هر کدومشون به تنهایی کارشون عالی بود و از بهترینها بودند.
خلاصه در کل راضی بودیم ولی واقعا آدم از این مردم شرمش میاد یکی به خاطر اینکه برای وقت خودشون و بقیه احترام قائل نیستند برنامه ای که باید ساعت 9/30 شروع بشه 10/15 شروع شد.دوم اینکه با اینکه انقدر خواننده را دوست داشتند و طرفدارش بودند از نیم ساعت مونده به اتمام سانس یکی یکی بلند میشدند میرفتند که مثلا یکم توی ترافیک نمونند.
البته به نظر من علاوه بر مردم ایراد از مدیر سالن هم هست که هم موقع شروع زود درهارو نمیبنده و هم اینکه آخر سانس زود درهارو باز میکنه.

Sunday, October 10, 2010

دو2

امروز دومین سالگرد روزیه که آمدیم خانه مشترکمون.واقعا زندگی مثل یک چشم بهم زدن میمونه باورم نمیشه که انقدر زود گذشت.البته خداروشکر خیلی خوب گذشت امیدوارم تا آخرش همینجوری همه چیز خوب باشه