Saturday, December 25, 2010

اداره مهاجرت

بالاخره موفق شدیم با این اداره مهاجرت کانادا تماس بگیریم.حدود نیم ساعتی صحبت کردیم.انصافا خوب صحبت میکرد این خانم محترم و معلوم بود کارشو بلده.بالاخره ÷س از نیم ساعت سوال و جواب و گشتن در کامپیوترشون گفت من چیزی پیدا نکردم اگه تا 1 ماه دیگه باهاتون تماس نگرفتیم خودتون تماس بگیرید.واقعا مسخرست احتمالا بسته ما گم شده.البته از طریق پست پیگیری کردیم رسیده حتما همونجا گم شده.باید منتظر باشیم ببینیم چی میشه.

Wednesday, December 22, 2010

شب یلدا

دیشب منزل خواهر شوهر بودیم.از صبح بهش گفتم بگو یک چیزی هم ما بخریم بیاریم.ولی نگفت.بداز ظهر فکری به سرم زد.تصمیم گرفتم به تعداد مهمانها فال حافظ از اینترنت دانلود کنم و پرینت بگیرم.تند تند شروع کردم تا بعد از 1 ساعت تملم شد.بعد هم به همان تعداد گل نرگس خریدم و با روبان فالهارو به نرگسهای بیچاره وصل کردم البته ناگفته نمونه که چه مصیبتی بود وصل کردن کاغذها به گلها.اول لوله کردم دیدم سر میخوره میوفته پایین.بعد یه عالمه تا زدم بعد پاپیون کردم که اونهم واسه خودش داستانی بود.بالاخره تموم شد و انصافا ایده خوبی بود .همه خوششون اومد.الته کلی هم خویشتن قندی کردم.عکسشم که ملاحظه می فرمایید.

Tuesday, November 23, 2010

تعطیلی یهویی چه کیفی داره.صبح که رادیو اعلام کرئ فردا همه جا تعطیله شرکت ما گفت ما تعطیل نمی کنیم.همه کلی حالشون گرفته شد.بعدگفتند هر کی بخواد میتونه نیاد ولی از مرخصیاش کم میشه.که یاز هم زیاد خوشحال کننده نبود.ولی ساعت 4 اعلام کردند که تعطیلیم.کلی هممون حال کردیم.

Monday, November 08, 2010

اين خميازه، عجب پر راز است!

مشغول صحبت كردن با فردي هستيد و او وسط حرفتان خميازه مي‌كشد. شما فكر مي‌كنيد كه او احتمالا از صحبت هايتان خسته شده
است، اما در همان حال شما هم بلافاصله خميازه مي‌كشيد و اينجاست كه ماجرا جالب مي‌شود.

اين اتفاق پشت سر هم رخ مي‌دهد و شما تنها با نگاه كردن به خميازه ي يك فرد ديگر، شروع به خميازه كشيدن مي‌كنيد.هر كس ديگري هم كه در حال تماشا كردن شما باشد، خميازه مي‌كشد.

دانشمندان در حال تلاش هستند تا بفهمند اين اتفاق به چه دليل رخ مي‌دهد و چيزي كه تا كنون دستگير آن ها شده، اين است كه خميازه شديدا واگير دارد.

"شديدا واگير" به اين معني است كه براي خميازه كشيدن لازم نيست حتي فردي را ببينيد كه در حال خميازه كشيدن است، بلكه حتي اگر صداي خميازه او را بشنويد، خميازه مي‌كشيد. حتي ممكن است همين لحظه كه در حال خواندن اين مطلب هستيد ، خميازه بكشيد!

احساس همدردي با خميازه!

تحقيقات بر روي خميازه كشيدن نشان مي دهد، حالتي كه شما پس از خميازه كشيدن يك فرد پيدا مي‌كنيد، بيشتر به احساس همدردي شبيه است. به اين معنا كه شما خميازه مي‌كشيد تا احساسات فرد مقابلتان را درك كنيد. اين حرف حتما برايتان عجيب است اما به هر حال ميزان همدردي شما با فرد مقابلتان با تعداد خميازه‌هايي كه همراه او مي كشيد رابطه مستقيم دارد.

"احساس همدردي" رابطه مستقيمي با رشد "شناختي و معرفتي" شما دارد. ما مي‌دانيم كه از سنين كودكي، احساس همدردي كه والدين مان با ما دارند، بر روحيات ما تاثير مي‌گذارد. اگر والدين در حالات مختلف با فرزندشان همدردي نكنند، اين كمبود مطمئنا در بزرگي بر روحيه او تاثير مستقيم خواهد داشت.

پس احساس همدردي بسيار مهم است. اما واقعا ممكن است خميازه‌هاي ادامه ‌دار ما و فرد مقابلمان به احساس همدردي ربطي داشته باشد؟

محققان دانشگاه "ليدز" انگلستان در تحقيقي سعي كردند تا رازهاي خميازه را كشف كنند. آنها با انتخاب 40 دانشجوي روانشناسي و 40 دانشجوي مهندسي كار خود را آغاز كردند.

دانشجويان هر كدام در اتاقي با فردي ناشناس كه از طرف محققان انتخاب شده بود و مدام خميازه مي‌كشيد، تنها شدند. فرد ناشناس دقيقا در هر دقيقه، 10 خميازه مي‌كشيد و مسلما دانشجويان را تحت تاثير قرار مي‌داد.

پس از اين امتحان، دانشجويان مورد يك تست روانشناسي قرار گرفتند. آنها 40 حالت مختلف چشم را كه هر كدام توصيف احساسي متفاوت داشتند، در مقابل خود ديدند و پاسخ‌هاي آنها بسيار جالب بود.

دانشجويان روانشناسي كه به خاطر نوع رشته‌ تحصيلي شان بيشتر روي افراد تمركز مي‌كنند، در طول مدت حضورشان در اتاق، حدود 5/5 خميازه كشيدند و از 40 سئوال تست، 25 نمره به دست آوردند.

تفاوت‌ها زياد نبود، اما براي محققان ارزشمند بود، زيرا خانم ها كه گفته مي‌شود از آقايان احساساتي‌تر هستند و بيشتر همدردي مي‌كنند، در نمراتشان فرقي با آقايان نداشتند.

اين تحقيق براي محققان روشن كرد كه خميازه دقيقا با احساس همدردي رابطه مستقيم دارد و از قسمت پشتي مغز ناشي مي‌شود كه "همدردي" از آن نشات مي‌گيرد.

اين كه اين دو با هم رابطه مستقيم دارند كاملا واضح است، اما علت آن هنوز در حال بررسي است
 
 
چرا خميازه؟

آنچه تا كنون براي بيشتر دانشمندان روشن شده، اين است كه خميازه معمولا در حالات روحي پر استرس و يا خستگي شديد به وجود مي‌آيد.

وقتي خميازه مي‌كشيد، خون بيشتري به مغزتان مي‌رسد و باعث مي‌شود كه هوشيارتر شويد. پس، از خميازه كشيدن پرهيز نكنيد، مگر اين كه در محلي باشيد كه خميازه كشيدنتان باعث شود ديگران فكر كنند بي حوصله هستيد.



راستي در طول خواندن اين مقاله چند بار خميازه كشيديد؟

Monday, November 01, 2010

مادر

كودكي كه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد: مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد، اما من به اين كوچكي وبدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در ميان تعداد بسياري از فرشتگان،من يكي را براي تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداري خواهد كرد اما كودك هنوزاطمينان نداشت كه مي خواهد برود يا نه،گفت : اما اينجا در بهشت، من هيچ كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين ها براي شادي من كافي هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود كودك ادامه داد: من چگونه مي توانم بفهمم مردم چه ميگويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟... خداوند او را نوازش كرد و گفت: فرشتهّ تو، زيباترين و شيرينترين واژه هايي را كه ممكن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد كه چگونه صحبت كني. كودك با ناراحتي گفت: وقتي مي خواهم با شما صحبت كنم ،چه كنم؟ اما خدا براي اين سوال هم پاسخي داشت: فرشته ات دست هايت را در كنار هم قرار خواهد داد و به تو ياد مي دهد كه چگونه دعا كني. كودك سرش را برگرداند و پرسيد: شنيده ام كه در زمين انسان هاي بدي هم زندگي مي كنند،چه كسي از من محافظت خواهد كرد؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد كرد ،حتي اگر به قيمت جانش تمام شود . كودك با نگراني ادامه داد: اما من هميشه به اين دليل كه ديگر نمي توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود. خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات هميشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد كرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من هميشه در كنار تو خواهم بود در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهايي از زمين شنيده مي شد. كودك فهميد كه به زودي بايد سفرش را آغاز كند. او به آرامي يك سوال ديگر از خداوند پرسيد: خدايا !اگر من بايد همين حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگوييد.. خداوند شانهّ او را نوازش كرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهميتي ندارد، مي تواني او را ... *** مـادر*** صدا كني

Sunday, October 31, 2010

سفر

سفر همیشه خوبه چه کوتاهش چه بلندش.آخر هفته تصمیم گرفتیم با دوستامون بریم شمال.وسایلمون را بستیم گذاشتیم توی ماشین و رفتیم سر کار تا بعد از کار یکسره بریم.ساعت 3 راه افتادیم هوای خیلی ملسی بود توی راه که همش رعد و برق میزد و نم بارونی بود از جاده هراز رفتیم تا 15 کیلومتری آمل خیلی خوب بود راحت رفتیم ولی نزدیکیهای آمل یکهو راه بند آمد و دلتون نخواد 1 ساعتی ماشین را خاموش کردیم و ایستادیم.هر یه ربع ماشین و استارت میزدیم و 10 قدم میرفتیم جلو.بعد از یک ساعت راه باز شد آخرش هم نفهمیدیم چی شده بود ولی فکر کنم کوه ریزش کرده بود.خلاصش که بالاخره رسیدیم و از با هم بودن لذت بردیم.برام جالب بود که توی آبان قشنگ آفتابش داغ بود و ما با آستین کوتاه میرفتیم ساحل.همراهمون دو تا بچه ناز بودند یکی 5/1 ساله یکی
هم 5 ماهه که باهاشون کلی حال کردیم.چه دنیایی دارن این بچه ها




Saturday, October 16, 2010

کنسرت علی لهراسبی



دیشب رفتیم کنسرت علی لهراسبی در سالن میلاد. من تا حالا سالن میلاد نرفته بودم .خوشگل بود خوب ساخته بودند البته به غیر از دستشویی هاش که خیلی دور بود به دلیل بزرگی سالن.
اصلا فکرشو نمیکردم که ایشون انقدر طرفدار داشته باشن ،برام جالب بود. تمام سالن که پر بود و از همه جالبتر اینکه همه آهنگهاشو به غیر از یک آهنگ که برای اولین بار اونجا خوند همه حفظ بودند و باهاش میخوندند.از حق نگذریم هم خداییش صداش خیلی خوبه یه حالته تو دماغی  و گرفتگی خاصی دار.
من خودم به شخصه آهنگهاشو فقط از تلویزیون آخر سریالها شنیده بودم و هیچ وقت آهنگها و سی دی هاشو نمیگرفتم به خاطر همین هم بود که تعجب کردم وقتی این همه طرفدارشو دیدم.گروه ارکسترشم واقعا خوب بودند ، هر کدومشون به تنهایی کارشون عالی بود و از بهترینها بودند.
خلاصه در کل راضی بودیم ولی واقعا آدم از این مردم شرمش میاد یکی به خاطر اینکه برای وقت خودشون و بقیه احترام قائل نیستند برنامه ای که باید ساعت 9/30 شروع بشه 10/15 شروع شد.دوم اینکه با اینکه انقدر خواننده را دوست داشتند و طرفدارش بودند از نیم ساعت مونده به اتمام سانس یکی یکی بلند میشدند میرفتند که مثلا یکم توی ترافیک نمونند.
البته به نظر من علاوه بر مردم ایراد از مدیر سالن هم هست که هم موقع شروع زود درهارو نمیبنده و هم اینکه آخر سانس زود درهارو باز میکنه.

Sunday, October 10, 2010

دو2

امروز دومین سالگرد روزیه که آمدیم خانه مشترکمون.واقعا زندگی مثل یک چشم بهم زدن میمونه باورم نمیشه که انقدر زود گذشت.البته خداروشکر خیلی خوب گذشت امیدوارم تا آخرش همینجوری همه چیز خوب باشه

Monday, September 27, 2010

سینما 4بعدی



با چندتا از دوستامون رفتیم سینما 4 بعدی سینما پردیس ملت،البته توی محوطه بیرونی سینما به صورت یک اتاقک بود.وقتی رسیدیم یک صف 50 یا 60 نفره جلومون بود.ایستادیم توی صف یه تلویزیون جلومون بود که آدمهای داخل را موقع تماشا کردن فیلم نشان میداد.که فکر کنم خیلی کار جالبیه چون همین دیدن عکس العمل مردم بیشتر جذبمون کرد.4 تا فیلم 15 دقیقه ای بود و سالنش 40 نفر گنجایش داشت به ما که رسید فیلم خانه ارواح نصیبمون شد.به نظر من که تجربه خوبی بود و هیجان جالبی را تجربه کردیم مخصوصا قسمت حمله موشها واقعا انگار موشها از لای پامون رد میشدندو جاییکه سر طرف قطع شد ، خون پاشید بهمون .البته به جای خون بهمون آب پاشیدند که حسابی خیس شدیم.
توی صف که وایساده بودیم یاد فیلمهای قدیمی افتادم که نشان میداد زمانیرو که تازه سینما و فیلم سیاه و سفید آمده بود تهران.مردم صف میبستند یکی هم دم سینما وامیستاد و هی داد میزد و فیلم را تبلیغ میکرد

Sunday, September 26, 2010

امروز یکشنبه آخر ماه سپتامبره و روز جهانی قلب نام گذاری شده البته من علتش را نمیدونم.شعارش هم اینه:
.   "من در محیط کارم بایدقلب خودم را سالم نگه دارم."

Sunday, September 19, 2010

پاییز



آنهایی که رنگ پریده پاییز را دوست ندارند ، نمی فهمند پاییز همان بهاریست که عاشق شده است
 "برگرفته از وبلاگ یک دوست"
من عاشق بوی پاییزم و خیلی خوشحالم که داره از راه میرسه

Monday, September 13, 2010

منشور حقوق بشر کورش

لوح کوروش که قرار است به مدت چهارماه در ایران بماند صبح جمعه وارد کشور و تحویل موزه ایران باستان شد
" منشور حقوق بشر کوروش موسوم به استوانه کوروش استوانه‌ای سفالین است که در سال ۵۳۹ پیش از میلاد به فرمان کوروش پادشاه بزرگ هخامنشی ساخته شد، این استوانه که جنس آن از گل رس است ۲۳ سانتیمتر طول و ۱۱ سانتیمتر عرض دارد و دور تا دور آن در حدود ۴۰ خط به زبان اکدی و به خط میخی بابلی نوشته شده‌است.بررسی‌ها نشان داد که نوشته‌های استوانه در سال ۵۳۹ پیش از میلاد مسیح به دستور کوروش بزرگ پس از شکست " نبونید " (بخت‌النصر) و گشوده شدن شهر بابل نوشته شده‌ و پس از آن به عنوان سنگ بنای یادبودی در پایه‌های شهر بابل قرار داده شده‌است."

در حدود سال ۱۲۸۵ خورشیدی (۱۸۷۹-۱۸۸۲) به هنگام کاوشهای باستان‌شناسی در بابل در میان رودان (بین النهرین)، هرمز رسام، باستان ‌شناس بریتانیایی آسوری‌ تبار، استوانهٔ سفالین منسوب به کوروش کبیر را یافت. این لوح سفالین استوانه‌ای همان زمان به این کشور استعمارگر منتقل شد و تاکنون در بخش " ایران باستان " موزه بریتانیا نگهداری می‌شود.

ابتدا تصور می رفت نوشته‌های گرداگرد این استوانه گلی از فرمانروایان آشور و بابل باشد. اما بررسیهای بیشتری که پس از گرته ‌برداری و آوانویسی و ترجمه آن انجام شد، نشان داد که این " نبشته " در سال 538 پیش از میلاد به فرمان کورش بزرگ هخامنشی و به هنگام ورود به شهر بابل نوشته شده است، نوشته ای که برگردان آن حیرت باستان شناسان را برانگیخت.

" آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند … مَردوک (خدای بابلی) دلهای پاک مردم بابل را متوجه من کرد زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد … نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. من برای صلح کوشیدم. برده‌داری را برانداختم. به بد‌بختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. خدای بزرگ از من خرسند شد … فرمان دادم … تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بود، بگشایند...اهالی این محل‌ها را گرد آوردم و خانه‌های آنان را که خراب کرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم."

این سخنان پادشاه پیروز و فاتح شهر بابل از آن رو اهمیت دارد که بدانیم در کتیبه های بازمانده از دیگر پادشان بزرگ و قدرتمند گذشته همچون " آشور نصیرپال " (884 پ‌م.)، " سِـناخِـریب " (689 پ‌م)، " آشور بانیپال " (645 پ‌م.) پادشاهان آشور و " نبوکَد نَصَر دوم " پادشـاه بـابل (565 پ‌م.) چنان پیروزمندانه از غارت و جنایت بر علیه مردم سرزمینهای مغلوب سخن رانده شده که مو بر تن هر جنبنده ای راست می کند.

Sunday, September 05, 2010



یک هفته ای مسافرت بودیم حسابی بهمون خوش گذشت خداروشکرهمه چیز خیلی خوب بود
ظهر توی نهار خوری یکی از همکارام یه بحثی راه انداخت که همه را انداخت به جون هم.اینکه شیطان زنه (البته این همکارم آقاست).حالا بر چه مبنایی این بحث را شروع کرد یادم نیست..تازه آخرش هم میگفت خدا هم زنه حالا هرچی ما خانمها میگفتیم خداروشکر که این اسلام همش به نفع آقایانه و شما این حرفهارو میزنین چطور میتونین چنین ادعاعی داشته باشین؟!!!خلاصه یکی ما میگفتیم یکی ایشون و آخرش هم به هیچ نتیجه ای نرسیدیم

Wednesday, August 25, 2010

آدامس دوران کودکی


 
رفته بودیم هایپر مارکت مشغول قدم زدن تو قسمت خوراکیها بودم رسیدم به قسمت آدامسها جعبه کوچیک و بامزه آدامس "ویویدنت"نظرم را جلب کرد و 1بسته نعنایی  و 1 بسته هم توت فرنگیشو برداشتم.طعم توت فرنگیش خوب بود با ذوغ و شوق نعناییشو باز کردم ویکیشو انداختم بالا در همو ن اولین جویدن 2 حالت بهم دست داد، یک حال بد از اینکه چقدر بدمزه است و یک حال خوب که منو با خودش برد به حدود 15 سال پیش که بچه بودم و عمو کوچیکم سرباز بود در سقز ، هر وقت که میومد مرخصی یه کپه سقز توی یک کیسه نایلونی برامون میآورد و ما هم کلی ذوق میکردیم  ازش کوچیک کوچیک میکندیم و میخوردیم.ولی الان که انواع و اقسام طعمها به بازار آمده دیگه من یکی که طعم سقز را اصلا دوست ندارم.

Wednesday, August 18, 2010

چند وقت پیش به سرمون زد و برای کانادا اقدام کردیم.تو همون بحبوحه آتشفشان بسته ما توی راه بود که مدتی اونجا گیر کرد و بعد از 3هفته رسید.حالا 110 روز از این ماجرا میگذره و هیچ خبری از این فایل نامبر ما نیست که نیست.دستمون هم به جایی بند نیست.البته شنیدم که این مرحله به 4 ماه هم رسیده .اینم از شانس ما حالاالبته هر چی قسمت باشه ما هم زیاد عجله نداریم.امروز براشون ایمیل میزنیم ببینیم چی میگن

Wednesday, August 11, 2010

بهانه




از 2هفته پیش برای امروز وقت دندانپزشکی داشتم که برم دندان عقل عزیزم را بکشم.ولی از اونجاییکه آدم ترسو همیشه دنبال بهانه میگرده من هم بالاخره چند بهانه گیر آوردم و وقتم را کنسل کردم.
یکی اینکه دیشب معده درد عجیبی داشتم دوم اینکه شوشوی عزیز هم ماموریته و من تنهایی میترسم، اگه غش کنم چی؟ سوم اینکه چرا نرم بیمارستان میلاد که مجانیه؟چهارم اینکه باید مرخصی میگرفتم و همکارم هم نبودو اتاق تنها میموند.دیگه چی میخواین این همه دلیل موجه!!!دروغ میگم؟نه که نمیگم

Saturday, August 07, 2010

تعطیلات تابستانی

بعد از 2 هفته آمدیم سرکار.روز اول کاری با سوزش چشم خیلی سخته .اصلا نتونستم استراحت کنم هفته اول که هرروزش یک برنامه ای پیش آمد هفته دوم هم از جمعه تا همین جمعه نمایشگاه بودم که خودش پروژه سنگینی بود و حسابی خستم کرد.


از اونجاییکه ما حاضر به از دست دادن هیچ کدام از زمانهای خالیمون نیستیم دیشب بعد از کار رفتیم سینما فیلم "پسر آدم دختر حوا" که واقعا مزخرف بود انگار برای بچه ها ساخته بودند البته نمیشه گفت برای بچه ها چون بدآموزی هم داشت خلاصه که نرید ببینید.دیشب همه با هم عهد کردیم دیگه نریم سینما از بس که هرچی فیلم دیدیم بعدش پشیمون شدیم.

Monday, July 19, 2010

تهران شهری 24 ساعته

دیشب قرار شد خاله جان اینهارو ببریم شام بیرون. از آنجاییکه وسط هفته بود با خودم فکر کردم که همین که چندتا رستوان خوب توی ذهنم داشته باشم کافیه احتیاجی به رزرو نداره.شب ساعت 8:30 رفتیم دنبالشون سراغ 6 رستوران رفتیم همه پر بودند و جا نداشتند.این واقعا جای خوشحالی داره که مردم انقدر همه مرفحند که حتی وسط هفته ها هم رستورانهارو تنها نمیگذارند.هیچ کجای دنیا به غیر از شهرهای توریستی و در های سیزن وسط  هفته ها آدم توخیابان نمیبینی به غیر از تهران.
حالا کی میگه که وضع اقتصادی بده.هرکی میگه بیاد اینجا ببینه.
به هرحال ما از رستوران چینی  زاپنی تای فرانسوی و ایتالیایی رسیدیم به رستوران هرمز!!!!!!!!!!!!!!به این نتیجه میرسیم که بهتره روی هیچ چیزی حساب باز نکنیم و چیز خاصی را هم پیش بینی نکنیم.  

Saturday, July 17, 2010

یه چند وقتیه دارم با این تمپلیتهای جدید بلاگ سپات ورمیرم تا تم دلخواهم را پیدا کنم ولی هیچکدومشون کامل راضیم نمیکنند. احتمالا باز هم این صفحه عوض میشه.
از هفته دیگه تعطیلات تابستانی ما به مدت 2 هفته شروع میشه.البته من به دلیل اینکه کارهای غرفه سازی را باید انجام بدم از هفته دوم میرم سرکار اولش ناراحت بودم ولی الان که فکر میکنم میبینم بهتره چون توی مرداد ماه که همه جا گرونه بهتره مرخصی هام از دست نرن تا بتونیم شهریور بریم مسافرت.

Monday, July 12, 2010

Hoora spania

این لینک را حتما ببینید خیلی باحاله



Sunday, July 11, 2010

بالاخره شوشوی عزیزم موفق شد نمره آیلتسشو بگیره 6/5 شد برای ما خوبه زیاد هم هست ولی خودش راضی نیست میگه من باید 8 میشدم. حالا 8 رو میخواد چکار کنه من نمیدونم :)حالا منتظر بقیه مراحل هستیم ببینیم چه میشه

Sunday, June 27, 2010

خدا روشکر که شوشو جان امتحان آیلتسشو خوب داد.2 ماه همش درس خوند بعد از کارش برای من سخت بود چه برسه به خودش.حالا خوبه که من نباید این امتحان کذایی رو میدادم و الا خدا میدونه چی میشد:) احتمالا خدایی نکرده کار به جدایی میکشید چون من اصلا حوصله این همه درس خوندن را ندارما

Sunday, May 30, 2010

خدا را سپاس که در جهانم همه چیز نیکوست و به هر چه دست میزنم به راستی که کامیابم

Wednesday, May 19, 2010

سفر اردیبهشت

با چندتا از دوستامونقرار گزاشته بودیم از پنج شنبه تا دوشنبه بریم اردبیل که چهارشنبه بهم خبردادند روز یکشنبه دوتا جلسه داریم شرکت و من هم حتما باید باشم نمیدونستم چکار باید بکنم نه میتونستم جلسه را کنسل کنم چون مدیرعامل پیگیرش بود و نه روم میشد به بچه ها یگم کنسل .خلاصه بعد از چندین بار صحبت با همسر گرام و یکی از دوستامون تصمیم گرفتیم بریم شمال که راه هم نزدیک باشه و من هم برای یکشنبه برسم تهران اینجوری نه سیخ میسوخت نه کباب.البته شمال که خوب همیشه میشه رفت از اونجاییکه تا حالا اردبیل نرفته بودم دوست داشتم برم اونجا که مثل اینکه قسمت نشد و رفتیم آمل که البته خیلی خوش گذشت.هوا خیلی خوب بود ما هم از تمام فرصتهامون استفاده کردیم جهت هواخوری.

ضمنا یک سوالی هرکی میتونه کمکم کنه توی این تم جدیدم نمیتونم خوب فارسی تایپ کنم نمیدونم چکار کنم کلی لز آیتمهام موقع ایجاد پست جدید حذف شده.

Saturday, May 08, 2010

خدارو شکر مشکل شوهر خواهر شوشو حل شد وخوشبختانه چیز خاصی نبود مرسی از دوستانی که کامنت گذاشتند.شو شو ی عزیز هرروز مشغول درس خواندنه بیچاره.میگه من مثل بچه ای میمونم که مامانش به زور فرستادش مدرسه:)خوب من چکار میتونم بکنم بغیر از اینکه سریال ببینم؟
این چند روز آخر هفته زیاد خوب نبودشبها خوابم نمیبرد و همش فشارم بایین بود هرکاری هم که میکردم نمیامد بالا.تازه فهمیدم این آدمهای بیر که خوابشون نمیبره شبها چه زجری میکشند.خدا نصیب نکنه تمام روز آدم میریزه بهم.ایشالله که شما دچارش نشید و همیشه خوب بخوابید

Sunday, May 02, 2010

بالاخره بعد از 3 هفته این شدکت تی ان تی بسته مارو رسوند به مقصدش واقعا باریکلا داره به نظرم اگه یک الاغ محترم را اجاره میکردیم زودتر میرسید. حالا باز جای شکرش باقیه که رسید.

شوشو بهم زنگ میزنه میگه شوهر خواهرش یکهو یک طرف بدنش بی حس شده جا میخورم وا مگه میشه!!!!!!!چی شد یهو ما که دیروز همدیگه رو دیدیم؟؟؟؟خلاصه اینور و اونور هنوز دنبال دکتر و اینجور برنامه هان.نتیجه میشه که به قول از ما بهتران در لحظه حال زندگی کنید و قدر همه لحظات زندگی و سلامتیتون را بدونین

Sunday, April 18, 2010

چه وقته فورانه؟

این آتشفشان ایسلند واقعا سورپرایزی بود مخصوصا برای ما که میخواستیم بسته مهمی بفرستیم کانادا و میبایستی تا یکشنبه میرسید و به خاطر این آتشفشان مسخره مونده آلمان فعلا.فکر همه جارو میکردیم بجز اینکه بخواد به خاطر آتشفشان عقب بیفته.امیدوارم زودتر حل بشه

Saturday, April 03, 2010

sale 89

Bazam yek sal dige gozashto sale no omad.va cheghadr in tatilat zood gozasht.be ma ke khodaro shokr khoshgozasht omidvaram be shoma ham khosh gozashte bashe.
hodode 10 roze aval ro shomal boodim ba khanevadehamon.avalin mosaferati bood ke har do khanevade ba ham mosaferat raftim khodaro shokr be kheir gozasht.bad ham tehran boodim va ba doostan va eid didani gozasht.13 bedar ham az zohresh shoro shod ba yeseri doostamon raftim nahar restrane kakhe sadabad khoob bood hava aali bood ghazash motevaset bood vali khosh gozasht badesh be sarfe kahoo sekanjebin khoroon amadim khane ma ta 7 shab bad ham manzele gorohe digar doostan jam boodim va shabe khoobi ro gozarondimo tatilate eido tamom kardim.
Be omide inke too in sale jadid be hame ahdafemon beresim ta akhare sale bad ehsase khobi az rozhaye gozashtamon dashte bashim.

Saturday, March 13, 2010

بهترين لحظات زندگي از نگاه چارلي جاپلين

To fall in love
عاشق شدن

To laugh until it hurts your stomach.
آنقدر بخندي كه دلت درد بگيره

To find mails by the thousands when you return from a
Vacation.
بعد از اينكه از مسافرت برگشتي ببيني
هزار تا نامه داري

To go for a vacation to some pretty place.
براي مسافرت به يك جاي خوشگل بري

To listen to your favorite song in the radio.
به آهنگ مورد علاقت از راديو گوش بدي

To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بري و به صداي بارش بارون گوش بدي

To leave the Shower and find that
the towel is warm
از حموم كه اومدي بيرون ببيني حو له ات گرمه !

To clear your last exam.
آخرين امتحانت رو پاس كني

To receive a call from someone, you don't see a
Lot, but you want to.
كسي كه معمولا زياد نمي بينيش ولي دلت
مي خواد ببينيش بهت تلفن كنه

To find money in a pant that you haven't used
since last year.
توي شلواري كه تو سال گذشته ازش استفاده
نمي كردي پول پيدا كني

To laugh at yourself looking at mirror, making
faces.
براي خودت تو آينه شكلك در بياري و
بهش بخندي !!!

Calls at midnight that last for hours.
تلفن نيمه شب داشته باشي كه ساعتها هم
طول بكشه

To laugh without a reason.
بدون دليل بخندي

To accidentally hear somebody say something good
about you.
بطور تصادفي بشنوي كه يك نفر داره
از شما تعريف مي كنه

To wake up and realize it is still possible to sleep
for a couple of hours.
از خواب پاشي و ببيني كه چند ساعت ديگه
هم مي توني بخوابي !

To hear a song that makes you remember a special
person.
آهنگي رو گوش كني كه شخص خاصي رو به ياد شما
مي ياره

To be part of a team.
عضو يك تيم باشي

To watch the sunset from the hill top.
از بالاي تپه به غروب خورشيد نگاه كني

To make new friends.
دوستاي جديد پيدا كني

To feel butterflies!
In the stomach every time
that you see that person.
وقتي "اونو" ميبيني دلت هري
بريزه پايين !

To pass time with
your best friends.
لحظات خوبي رو با دوستانت سپري كني

To see people that you like, feeling happy.
كساني رو كه دوستشون داري رو خوشحال ببيني

See an old friend again and to feel that the things
have not changed.
يه دوست قديمي رو دوباره ببينيد و
ببينيد كه فرقي نكرده

To take an evening walk along the beach.
عصر كه شد كنار ساحل قدم بزني


To have somebody tell you that he/she loves you.
يكي رو داشته باشي كه بدونيد دوستت داره

To laugh .......laugh. ........and laugh ......
remembering stupid
things done with stupid friends.
يادت بياد كه دوستاي احمقت چه كارهاي
احمقانه اي كردند و بخندي
و بخندي و

....... باز هم بخندي

These are the best moments of life....
اينها بهترين لحظه‌هاي زندگي هستند

Let us learn to cherish them.
قدرشون روبدونيم

"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگي يك
مشكل نيست كه بايد حلش كرد بلكه يك
هديه است كه بايد ازش لذت برد

************ ****
وقتي
زندگي 100 دليل براي گريه كردن
به
تو نشان ميده تو 1000 دليل
براي
خنديدن به اون نشون بده.
(چارلي
چاپلين)

Tuesday, March 09, 2010

بوی عیدی

یازده روز مونده به عید باورم نمیشه که چقدر زود گذشت.انگار همین هفته پیش اولین عید متاهلی بود .راست میگن سنت که به 30 میرسه مثل باد میگذره سال تحویل پارسال که خونمون نبودیم امسال هم احتمالا نیستیم.هنوز هیچ کاری برای عید نکردمتنها کاری که کردم از وقتی از مسافرت آمدم فقط کمدامون را تمیز کردیم اون هم به خاطر اینکه بتونیم چمدونامون را باز کنیم البتهباعث خیر شد چون حدود ده تا کیسه لباس و کیف و کفش دادیم بیرون.دیشب هم عدس خیس کردم که سبزه درست کنم.امسال میخوام توی گلدان سبزی خوردن بکرم ببینم چه جوری میشه.نمیدونم کی میتونیم خانمون را تمیز کیم اولین باره که میخوام پرده هارو بشورم تازه قراره کارگر هم نگیریم چون پارسال که کارگر گرفتیم خودمون بیشتر از کارگره کار کردیمو خسته شدیم.این روزا روزای شلوغ پلوغین...........

Tuesday, March 02, 2010

آدمها مثل کتابهای توی کتابخانه هستند

آدمها مثل کتابهای توی کتابخانه میمونن.بعضیها کسالت بارند و آدم دوست تداره از توی قفسه بیارتشون بیرون چه برسه بخواد فصل به فصل مرورشون کنه.ولی بعضی از کتابها همیشه با آدمند.کتابهای محترمی که وقت دلگیری ،وقت شادمانی ،وقت کنجکاوی و وقت جستجوی خاطره هاورق میخورند و فصل های صد بار خوندشون مرور میشه.یک دفعه وسط این بحثها آدم دو صفحه کشف میکنه که انگار وقت صحافی درست از هم جدا نشدن و به هم چسبیده اند وتازه آدم میبینه چقدر حرف نگفته میان این صفحههای به هم چسبیده باقی مانده بوده. چقدر میشه تازه بود حتی وقتی کتاب بارها ورق خورده . نههههههه تازگی کاغذ که از چوبه و کهنه میشه ،تازگی وازه هاست که آدم را میشونه پای صحبتهای یک آشنای دوررررررررررررررررررررررررررررر فرشید منافی

Saturday, February 27, 2010

بقیه عکسها 2

منو غذا در ویترین رستوران منوغذای دریایی در محوطه رستوران

1بقیه عکسها

آقا میمونه مشغول خوردن موز
ببرها در محوطه باز حفاظت شده باغ وحش شو دلفین ها در باغ وحش بانکوک طوطیهای آزاد در محوطه باغ وحش
پرنگان آزاد در محوطه حفاظت شده باغ وحش

تایلند

یک سفر 9 روزه داشتیم به تایلند.3 روز اول بانکوک بودیم.در کل زیاد خوشم نیومد چون خیلی کثیف بود و بو میداد به خاطر دست فروشهایی که کنار خیابان غذاهای چندش آور بو گندو درست میکردند.آدمهاش هم که زیاد فرقی با میمونهاشون نداشتند البته یک خیابان اصلی داشتند که از بوش که بگذریم خیلی مدرن و قشنگ بود .مالهای خیلی بزرگ و زیبا داشت که از دوتاشون که اصلا نمیشد خرید کرد چون خیلی گران بود.ما باغ وحشش را رفتیم خیلی خوشم آمد.5 روز بعدی رفتیم جزیره پوکت که واقعا بهشت بود مخصوصا هتل ما که محوطه باغی خیلی بزرگی داشت 2 تا استخر مرکزی داشت با آب ولرم لذتبخش تمام محوطه استخر پر از درخت های گل کاغذی درخت نارگیل و گلهای ارکیده بود
یک خیابان هم داشت که 6 بعدازظهر به بعد دو طرفش را میبستند همش عابر پیاده عبور میکرد دو طرف خیابان هم پر از دیسکوهای مختلف بود که 10 شب به بعد خیلی شلوغ و باحال بود.انتهای خیابان میرسید به یک میدانگاهی که موسیقی زنده داشت و رستورانهای مختلف که ورودیهای مختلف برای مالهای بزرگ داشت خلاصه خیلی خوب بود
توصیه میکنم هر کی میتونه حتما بره پوکت واقعا دیدنیه

Tuesday, February 09, 2010

IELTS

چند روزه که خواندن زبان را برای امتحان آیلتس شروع کردم خداییش مشکله من هم که کلا دلشوره ایم همش اضطراب امتحان را دارم.تا قبل از اینکه خودم شروع کنم همش یه شوشوی عزیز قر میزدم که چرا درس نمیخونه ولی حالا میفهمم که واقعا سخته.خدا به خیر کنه
این تعطیلات فرصت خوبیه برای درس خوندن البته ما میریم شمال ولی بازم خوبه اونجا هم میشه یک کارایی کرد

Wednesday, January 27, 2010

هرشب تنهایی

دیشب رفتیم فیلم "هرشب تنهایی" ساخته صدرعاملی با بازی لیلا حاتمی و حامد بهداد.من لیلا حاتمی را خیلی دوست دارم ،ازکارهای صدر عاملی هم خوشم میاد،با خودم گفتم بعد از فیلم کتاب قانون دیگه یک فیلم درست حسابی نیومده این فیلم حتما فیلم خوبیه.ولی واقعا توی ذوقم خورد اصلا معلوم نبود این فیلم چی میخواد بگه .ما 4 نفر بودیم هیچ کدوممون متوجه منظور و هدف فیلم نشدیم.از لیلا حاتمی تعجب میکنم چرا بعد از مدتی که فیلم بازی نکرد چرا دوتا فیلم بی محتوا بازی کرد.البته از حق نگذریم هم بازیها خوبه هم کارگردانی ولی فکر میکنم فیلمنامه هامون خیلی بد شدن

Saturday, January 23, 2010

زندگی قصه مرد یخ فروشیست که از او پرسیدند:
فروختی؟ گفت: نخریدند تمام شد

Sunday, January 10, 2010

The ugly truth

دیشب فیلم "حقیقت زشت" را دیدیم به نظرم جالب بود.خنده دار بود و چیزهای جالبی توش گفته شده بود.
میخواست بگه که مردها در درجه اول ظاهر خانمها براشون مهمه و میزان س ک س ی بودنشون ولی خانمها آیتمهای مختلفی برای انتخاب آقایان دارند .توصیه میکنم مجردها مخصوصا دخترهای مجرد حتما این فیلم را ببینند.

Saturday, January 09, 2010

گريه زبان نوزاد است. چگونه ميتوان فهميد كه كودك چه ميگويد و گريه اش چه معنايي ميدهد؟

یک مطلب جالبی توی نی نی سایت خوندم خوشم آمد گفتم بگذارم اینجا شما هم بخونید
!آنهايي كه كودكان كمتر از دوسال در منزل دارند حتماً براي فهم تته پته هاي دلبندشان مشكل ما را دارند،يعني با كلي دقت كردن باز هم در فهم ايماء و اشارات ايشان كج فهمي هايي حادث مي شود!.به دنبال اين بودم كه كسي يا جايي را پيدا كنم كه به نوعي به رمزگشايي اين بريده بريده گوييهاي يسنا كمك كند،به خانمي برخوردم به نام پريسلا دنستن(Priscilla Dunstan) كه گويا در اصل نوازنده ويلون بوده و بعدها بخاطر استعداد غريبي كه در بخاطر سپردن اصوات داشته و قوه شنواييشان جان مي داده كه مانند سلونوئيد عكاسي براي ظهور اصوات از آن استفاده گردد!، به سمت خوانندگي اپرا بعنوان مزو سوپرانو مي رود.به هر جهت، تجارب ايشان در موسيقي و آشنايي با اصوات انساني وي را در دوران مادر شدن به سمت شناسايي كدهايي صوتي خاصي كه كودكان با كمي تفاوت استفاده مي كنند رهنمون شد و او توانست با مشاهدات شخصي خويش و مطالعه پيگير زباني را بعوان زبان كودكانه دنستن به جهان معرفي كند.او
پنج كلام جهاني در زبان كودكان را به اين صورت معرفي كرده است
Neh="I'm hungry"گرسنه ام
Owh="I'm sleepy"خوابم مي آيد
Heh="I'm experiencing discomfort"یک مشکلی دارم
Eairh="I have lower gas"دل پيچه ناشي از نفخ شكم دارم
Eh="I need to burpمن جيش دارم
او بيان مي كند كه كودكان در هر كجاي جهان و به هر زباني،در قبال مسائل اصلي اطرافشان واكنشهاي همساني دارند كه با اصواتي شبيه به اين اصوات پنجگانه بيان مي شود..
اين مجموعه در يك دي وي دي ، به زبان انگليسي و به قيمت 2000 تومان ارائه ميشود.تلفن سفارش: 77517241-021 و 09373104637 فروزنده عمادارسال براي تهران و شهرستانبراي مشاهده ساير محصولات به آدرس:www.emaadshop.comwww.babyeinstein.blogfa.comمراجعه فرماييد.